دکتر الهی قمشه ای

سخنان گهربار دکتر الهی قمشه ای .قسمت ۱.

برای مطالعه مطالب   لطفا  برروی  لینک ادامه مطلب  پایین  کلیک کنید.


حکیم الهی قمشه ای

پرسند الهی کیستی؟من عاشقی بی حوصله

آواره ای بی خانمان ،

 د یوانه ای بی سلسله

پروانه ای پر سوخته ،شمع وفا افروخته

زاهل صفاآموخته ،عشق و جنون و ولوله

خندیم ما دیوا نگان ، بر قصر و کاخ خاکیان

آن سان که میخندد فلک بر آشیان چلچله 


 "بنام دوست"

گدای میکده ام لیک وقت مستی بین

که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم

این حقیقت بسم الله است که از هر شرابی گیراتر است و نظامی حقیقت این معنی را اشاره کرده که:

نظامی جام وصل آنگه کنی نوش

که بر یادش کنی خود را فراموش

معنی بسم الله اینه ! یعنی بنام او. نه بنام خودم.

در قرآن انواع شرابها هست.  شراب بسم الله اولینشه. مولانا خورده بوده. گرم، پر از نشاط،  پر از نورانیت. نه از این شرابها که بیخودی دلشون رو مردم خوش میکنن. میگن بزن روشن شی. اونایی که سی سال، چهل سال از این شرابها خوردن هیچ روشن شدند؟ چه روشنایی؟ عین تاریکی  آقا. در غم و غصه فرو رفته.

آیا کسی اومده بگه من غم عالم را با این از دلم  بیرون کردم؟ چون داروی اونا این نیست. یه شراب دیگه است. اشتباه گرفتن. این شراب شیطانیه. شیطان کارش دروغه .

شما میخواین غصه عالم را از بین ببرین؟

شراب احتیاج دارین؟

البته که باید شراب بخورین!!  اما این شراب نیست.

شرابی خور که در کوثر نباشد.

به ماه روزه جهودانه می مخور تو به شب

بیا به بزم محـــــّـــــــمــــد مدام نوش مدام

خاصه آن باده که از می نبی است

نه میی که مستی آن یک شبیســـت

شرابی بخور که مستیش دائمی باشه نه اینکه مستیش از بین بره و بعد هزار مکافات و دردسر پیدا کنی.

شرابا طهورا هست:

طهورا چیست صافی گشتن از خویش

این یه شرابی است که اگر فقط بوش به مشام آدم بخوره غوغا به پا میکنه. همین رنگ ظاهریش آدما رو مست کرده حتی اونایی که وارد معنا نشدن.

یکی از بوی دُردش ناقل آمد

یکی از نیم جرعه عاقل آمـد

یکی از جرعه ای گردیده صادق

یکی از یک صراحی گشته عاشق

یکی دیگر فرو برده به یـــــــکبار

می و خمخانه و ساقی و میخوار

 

کشیده جمله و مانده دهن باز

زهــــی دریا  دل رند سرافراز

 

شرابهای بسیاری هست که هر کدام چنان مستی ایجاد میکند که:

سرو دستار نداند که کدام اندازد.

یکی از آنها شراب جاودانگی است:

به ما گفته بودند که شما رو یه موجودی بنام مرگ میاد میخوره. ما هم چقدر ترسیده بودیم، نگران بودیم، هنوزهم خیلی ها نگرانند. یه رسولی اومد فرمود نه، کی همچین چیزی گفته؟

هر نَفسی مرگ را میچشه، مرگ نیست که شما رو میخوره. شما اصلا نمی گنجید در دهان مرگ. مرگ تجربه ایست از تجربیات شما، وقتی اینو فهمیدی و از شراب جاودانگی خوردی. وقتی فهمیدی که فنا نداری. دیگه ترسی نداری، بنابراین این شراب چقدر قیمت داره؟

تا کی آدم مست میشه؟ تا همیشه.

دیگری شراب انس و دوستی است:

 ما تنهاییم در این عالم. هیچ کس با شما نیست. پدر و مادر و زن و فرزند و... همه میذارن میرن. چهار روز با شما هستند. تازه همون زمانی هم که با شما هستند در وجود خودشون هستند. هیچکس نمی تونه وارد وجود شما بشه. شما تک و تنها هستید در این عالم. اونوقت یک نفر می آد میگه " و هو معکم این ما کنتم: او با شماست"

 این شراب معیت و حضور که آدم هیچ وقت تنها نیست آدم رو مست میکنه چون معیت او غیر از معیت خلق است. معیت او چنان است که از ما به ما نزدیکتره. یکی دیگر شراب زیبایی است:

 شراب زیبایی از همه شراب ها قوی تره. وقتی زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و کارد و ترنج را داد دستشون و ناگهان به یوسف گفت از پشت پرده بیا بیرون،  وقتی دستشون رو بریدن باید بالا خره یه آه میگفتن!!  اصلا غافل بودن از بریدن دستشون.

"چون زلیخا ملامت زنان مصری را درباره خود شنید به دنبال آنها فرستاد و از آنها دعوت کرد و مجلسی بیاراست و به احترام هر یک بالش و تکیه گاهی بگسترد و به دست هر یک کاردی و ترنجی داد و به یوسف گفت که به مجلس این زنان درای. چون زنان مصری یوسف را دیدند بس بزرگش یافتند و دستهای خود به جای ترنج بریدند و گفتند حاش الله که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبایی است" یوسف آیه 30

 

زیبایی میتونه آنچنان آدم رو مست بکنه که تمام غم های عالم رو فراموش کنه، به قول سعدی:

جمله غم های جهان هیچ اثـــــــر مینکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

 

اما غافل اون آدمهایی که فکر میکنن شراب انگوری می تونه دردی از دردهاشون دوا بکنه. بر عکس، دردی هم به دردهاشون اضافه میکنه به قول شکسپیر:

"عجبا که مردمان دشمنی را از پنجره دهان به خانه خود راه میدهند تا گوهر عقل آنها را بدزدد و شگفتا از ما که با شادی و دست افشانی  ورود خود را به عالم حیوانی چشن می گیریم"

 

" برگرفته از سخنان دکتر حسین الهی قمشه ای "

ما انسانها همگی بر این باوریم که اشرف مخلوقاتیم ولی خیلی از ما درک و فهم واقعی از بودن خودمان را نداریم. زیرا از دیگر مراتب موجودات آگاه نیستیم. لذا بر آن شدم تا مطلب این بار را به این بحث اختصاص دهم و در این راه از اخلاق ناصری ابوجعفر خواجه نصیرالدین طوسى یاری گرفته ام.

نفس یا روح به اشتراک لغوى شامل سه معناى مختلف است:

1- نفس نباتى که آثار آن در انواع حیوانات و انسانها و نباتات ظاهر مى گردد.

2- -نفس حیوانى که فقط در حیوانات و انسانها تصرّف دارد.

3- نفس انسانى که فقط مخصوص انسانهاست که از دیگر حیوانات متمایز هستند.

 

در جهانی که ما زندگی میکنیم اجسام، گیاهان، حیوانات و انسانها وجود دارند.

که هر کدام از آنها دارای رتبه و مقامی هستند .

 

1- اجسام و مرتبه آنها:

اجسام از آن جهت که جسم هستند در رتبه با یکدیگر مساوى مى باشند و بر یکدیگر امتیاز و فضیلتى ندارند. ولى اختلاف رتبه و فضیلت از آنجا شروع مى شود که این عناصر با یکدیگر ترکیب شوند. مثلاً هر جمادى که ماده آن صورتهاى بیشترى را بپذیرد از دیگر جمادات ارزشمندتر است تا به جایى مى رسد که قادر بر قبول نفس نباتى میگردد. یعنی از جسم بودن شرافت گیاه بودن را پیدا میکند. پس وقتى که داراى این نفس گردید، چند خاصیت از قبیل تغذیه و رشد و نموّ و جذب و دفع پیدا مى کند که البته اینها نیز متفاوت خواهند بود.

 

2- گیاهان و مرتبه آنها:

گیاهان مراتبی دارند. بعضی از گیاهان به افق جمادات نزدیکترند. بعضی بدون احتیاج به بذر و کاشتن بلکه فقط به مجرد آمیخته شدن عناصر و طلوع آفتاب و وزش باد مى رویند و عمر درازى نمى کنند و زود پژمرده مى شوند. بعضی داراى بذرند و چند روز زندگی می کنند. بعضی همانند درختان عمری طولانی دارند برخی بدون میوه هستند و برخی میوه دار. و میدانیم که در بیشتر درختان تولید مثل فقط در همان درخت است اما برخى از آنها که شریفترند نوع مذکّر آنها از نوع مؤنث آنها متمایز است همانند درخت خرما که داراى چند ویژگى مهم همانند حیوانات است. در ترکیب درخت خرما جزئى وجود دارد که به منزله قلب حیوانات مى باشد و باعث روییدن شاخه مى گردد همچنین در عمل لقاح و جفتگیرى شبیه به حیوانات است و بوى گرده آن مشابه بوى نطفه جانوران مى باشد برخى از کشاورزان مطلب عجیب و شگفت انگیزى نقل مى کنند که برخى از درختان خرما به یک درخت مخصوصى تمایل پیدا میکنند و از هیچ درخت دیگر گرده گیرى و لقاح نمى کنند و این ویژگى بسیار شبیه به عشق حیوانى است  و تشابه بین درخت خرما و حیوانات فراوان است و فقط یک فرق وجود دارد و آن اینکه نمى تواند به منظور طلب غذا مانند سایر حیوانات روى زمین راه برود و این مقام نهایت کمال نباتى و آغاز اتصال به افق حیوانى است که با فراتر رفتن از آن داراى مراتب حیوانى مى گردد.

 

3- حیوانات و مراتب آنها:

 آغاز مرحله حیوانى همان اتصال به پایان خطّ نباتى است و در آغاز آن مرحله حیواناتى قرار دارند که مانند گیاه متولد مى شوند ولى از اختلاط و تولید مثل و حفظ نوع خویش عاجزند. مثل کرمهاى خاکى و برخى از حشرات و جانداران فصلى که شرافت آنها بر نباتات آن است که قدرت بر حرکت ارادى دارند و داراى احساس مى باشند تا غذا و آنچه را که سازگار با وجود آنهاست به سوى خود جذب کنند.

بعد حیواناتی که نیروى غضب در آنها وجود دارد تا به وسیله آن از آسیب مخالفان خود دور مانده و برحذر باشند و آن نیرو در آنان متفاوت است و ابزار آن نیز بر حسب توان آنها فراهم گردیده است . اگر قدرت آنها زیاد باشد آن ابزار به منزله سلاح آنهاست که برخى مثل نیزه اند همانند شاخ و برخى مثل کارد و خنجرند همانند دندان و چنگال و برخى مثل تبر و چماق هستند همانند سُم و مانند آن و امّا آن حیواناتى که قدرت کمترى دارند به ابزار دیگرى مسلّح هستند مثل گریختن و حیله کردن همانند آهو و روباه و وقتى که با دیده دقت بنگریم مى بینیم که در هر حیوانى هرچه که نیاز بوده براى آن مهیّا شده به گونه اى که موجب اعجاب خردمندان و اعتراف به حکمت و قدرت خداوند سبحان گشته است  و اختلاف مراتب بین حیوانات خیلى بیشتر از اختلاف مراتب بین نباتات است و با ارزش ترین نوع حیوان آن است که هوش و ادراک آن به اندازه اى است که قابل تعلیم و تادیب باشد و کمالى را که در ذات آن نیست پیدا کند مثل اسب و باز شکارى و هر چه این استعداد در آن حیوان بیشتر باشد ارجحیّت و ارزش بیشترى دارد تا به حیواناتى مى رسیم که فقط با دیدن یک حرکت ، به سرعت فرا مى گیرند ومثل آن حرکت را انجام مى دهند این مرحله ، نهایت مرتبه حیوانى و آغاز مرتبه انسانى است که متاسفانه برخى از انسانها تقریبا شبیه به این حیوانات بوده و در همین افق پایانى خط حیوانى و نقطه آغازین خط انسانى بسر مى برند.

 

4-انسان و مراتب او:

از آغاز مرحله حیوانى تا پایان آن هر چقدر که تفاوت مشاهده مى شود مقتضاى طبیعت آن نوع حیوان است که موجب این اختلاف مرتبه گردیده است ، ولى از این مرحله به بعد بر اساس فکر و اندیشه افراد انسانى مراتب و درجات انسانى متفاوت مى شوند. پس هرکس که نیروهاى بیشترى داشته و ابزار بهترى را براى رهایى از نقص و نیل به کمال بکار بندد از شرافت بیشترى برخوردار است ، مرحله پایین این درجات متعلق به کسانى است که به وسیله عقل و قوه حدس، صنایع ارزشمند و حرفه هاى دقیق و ابزار لطیف را به دست مى آورند و درجه بالاتر از این مخصوص ‍ کسانى است که با عقل و اندیشه فراوان در علوم و معارف و کسب فضایل مى کوشند و درجه بالاتر متعلق به کسانى است که با وحى و الهام و بدون وساطت اجسام ، احکام و معارف و حقایق را از مقربان حضرت حق دریافت نموده و به تکمیل خلق و تنظیم معاش و معاد مردم پرداخته و باعث راحت و سعادت مردم در هر عصر و نسل و هر زمان و مکانى مى باشند. واین مرتبه بالاترین مرتبه نوع انسانى است.

تفاوت بین انسانها از تفاوت بین حیوانات و نباتات بیشتر است . وقتى که انسان به مرحله آخر رسید به عالم اشرف و مراتب ملائکه مقدس و عقول و نفوس ‍ مجرّد نایل گشته تا به مقام وحدت برسد که آنجا خط دایره وجود به هم مى رسد مانند خط دایره که از یک نقطه آغاز شده تا دوباره به همان نقطه برسد. پس ‍ واسطه ها برخیزند و ترتب و تضادّ بگریزند و مبداء و معاد یکى شوند و جز حق مطلق چیزى نماند.

پس انسان باید بداند که از نظر فطرت میان دو مرتبه اعلى علیین و اسفل السافلین قرار دارد و مى تواند با اراده خویش به سمت بالا و یا با طبیعت خود به سمت پایین برود. زیرا هم از نظر ظاهرى و هم از نظر باطنى مثل سایر حیوانات است که نیازهاى وى تامین شده است. یعنى همانطور که خداوند کمال هر یک از آنها را به طور طبیعى و غریزى در خود آنها قرار داده ، کمال انسانى را نیز به فکر و اندیشه و عقل و اراده او محوّل فرموده وکلید سعادت و کمال و شقاوت و سقوط را به دست خود او سپرده تا از مرتبه اى به مرتبه اى و از افقى به افق دیگر حرکت کتد تا جایى که نور الهى بر آن بتابد و از مقربان حضرت حق گردد، ولى اگر در همان مرحله اصلى متوقف گردد، طبیعت او را به سمت سقوط میکشاند و شوق فاسد و میل تباه مثل شهوات پست که در طبع منحرفان و بیماران اخلاقى قرار دارد به آن افزوده شده تا روز به روز و لحظه به لحظه به انحطاط بیشتر رسیده مانند سنگى که از بالا به پایین سرازیر گردیده در کمترین مدّت به درّه هلاکت سقوط پیدا مى کند.

 

هر موجودى خواه شریف و ارزشمند و خواه پست و بى ارزش ، داراى ویژگى است که هیچ موجود دیگرى با او در آن ویژگى شریک نیست و تعیّن و تحقق ماهیّت آن موجود مستلزم تحقق آن ویژگى است هرچند که ممکن است که کارهاى دیگرى انجام بدهد که برخى از موجودات دیگر نیز آن کارها را بتوانند انجام دهند مثلاً شمشیر تیز و برّان است و اسب مطیع و راهوار است که چیز دیگرى با این دو همسان نیست گرچه شمشیر با تیشه در تراشیدن و اسب با الاغ در بار کشیدن اشتراک دارند.

 کمال هر موجودى در آن است که ویژگى خود را به نحو کامل به ثبوت و ظهور برساند چنانکه نقص آن موجود در عدم اظهار آن ویژگى به طور کامل است. مثلاً شمشیر هرقدر که برّانتر و اسب هر اندازه که راهوارتر باشد به کمال نزدیکتر است ولى اگر شمشیر کُند باشد به جاى قطعه اى آهن به کار مى رود و اگر اسب نافرمانى کند بر او پالانى گذارده وبه جاى الاغى مورد بارکشى قرار مى گیرد. انسان نیز داراى ویژگى است که از سایر موجودات متمایز مى باشد ولى داراى افعال و نیروهایى است که از حیوانات و نباتات و معادن و اجسام نیز ساخته است . تنها ویژگى انسان که هیچ موجود دیگر با او شریک نیست قوه ناطقه است و منظور از نطق سخن گفتن بالفعل نیست بلکه مراد از نطق ، قوه ادراک معقولات وقدرت بر تشخیص بین زشت و زیبا و پسندیده و ناپسند و تصرّف از روى فکر و اندیشه مى باشد و به واسطه این قدرت است که افعال انسانى به خیر و شرّ و حَسَن و قبیح تقسیم میشود و خود آن انسان به سعادتمند و شقاوتمند موصوف مى گردد، در حالى که هرگز حیوانات و نباتات به چنین اوصافى توصیف نمى گردند. پس هرکس که نیروى نطق را چنانکه باید و شاید به کار بسته و با اراده و تلاش به فضیلتى که براى او در نظر گرفته اند روى بیاورد، خیّر و سعید گشته واگر اهمال و سستى کند و یا به جانب مخالف فضیلت حرکت کند شریر و شقى مى گردد. اگر مقتضیات حیوانى بر او غالب گردد و همّت خود را مصروف در تامین آنها بنماید یعنى در تحصیل لذات و شهوات جسمانى از قبیل شهوت جنسى و شکم پرورى که نتیجه غلبه قوه شهوى است و یا در انتقامگیرى و غلبه بر دیگران که ثمره استیلاى قوه غضبى است ، همت بگمارد از مرتبه انسانى دور گشته و به مرتبه چارپایان یا پست تر از آن سقوط مى کند زیرا اگر فکر کند درمى یابد که تکیه روى این مسائل  رذیله نقصان محض است و حیوانات دیگر در این مورد به مراتب گوى سبقت را از وى ربوده اند، و همان داستان شمشیر و آهن و اسب و الاغ است. همچنانکه مشهود است که سگ در خوردن و خوک در شهوترانى و شیر در اعمال قدرت و بسیارى دیگر از حیوانات هوایى و دریایى از انسان در اینگونه مسائل کاملتر و قادرترند. پس چگونه عقل اجازه به تلاش در مسیرى مى دهد که اگر نهایت کوشش را در شکم پروری بنماید به سگى نرسد و اگر نهایت شهوت را بکار برد با خوکى برابرى نکند و از کمترین درّنده اى عقب بماند.

گیـــرم که هزار مصحف از بر داری

با آن چه کنی که نفـس کـافر داری

سر را به زمین چه می نهی بهر نمـاز

آنرا به زمین بنه که بر ســر داری

 

هر روز می گوییم ایاک نعبدو و ایاک نستعین اما چقدر به این جمله ایمان داریم و عمل میکنیم؟ روزی 17 بار دروغ میگیم. بعد میگیم دروغ گناه کبیرست. از هزار نفر کمک میخواهیم و چشم امید به هزار نفر داریم. و ادعامونم میشه که مسلمونیم. پس کو یه ذره تسلیم.

این چه نمازیه که تا میگی الله اکبر فکرت هزارجا میره جز به معبود.

این نفس کافره، بدجوری هم کافره.

فقط تو بدبختی و پریشونی یادمون می آد که یه خدایی هم هست.

 

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

با نفـــس پلید جامه پاک چه سود

زهرست گناه و توبه تریاک وی است

چون زهر به جان رسید تریاک چه سود

 

میگن در درگاهش همیشه بازه، درسته ولی هر کسی رو راه نمی ده. یه نگهبان گذاشته دم در به اسم ابلیس که هر کسی که قابلیت داره فقط بره تو. پیدا کردن قابلیتم که خیلی سخته. تو این دوره زمونه هم که فکر کنم محال. فقط خودشه که باید دستتو بگیره. تا خودش نخواد نمی تونی بری تو.

اولش صدات میکنه ، بهت میگه بیا. ولی وقتی راه افتادی کوچکترین اشتباهی که کنی بدجوری باهات قهر میکنه. جوری که دوباره باید راه رو از اول آغاز کنی حتی از عقب تر. خودش گفته تا من نخوام نمی تونید بیان. تا اون دستمونو نگیره یه قدمم نمی تونیم برداریم.

ای فضل تو دستگیر من دستم گیر

سیر آمده ام زخویشتن دستم گیر

تا چند کنم توبه و تا چند شکنم

ای توبه ده و توبه شکن دستم گیر

 

کردم توبه، شکستیش روز نخست

چون بشکستم به توبه ام خواندی چست

القصه زمام توبه ام در کف توست

یکدم نه شکسته اش گذاری نه درست

 

ما اگرمی خواهیم به خداوند نزدیک شویم باید صفات اوراپیداکنیم، خدا جایی نیست که آدم یواش یواش وسانت سانت به او نزدیک شود. بلکه خداوند اوصافی دارد و هرچه به آن اوصاف نزدیک شوید به او نزدیک شدید.

مهمترین صفت الهی اینست که می بخشد و پس نمی گیرد وهیچ انتظاری ازکسی ندارد و این صفت بیش ازهرچیزی ما را به او نزدیک می کند، وقتی ما می بخشیم، این بخشش موهبتی است که به ما داده شده ومنتی است که برما گذارده شده چون ما چیزی نداریم که بخواهیم ببخشیم و منتی برکسی بگذاریم وشانی برای خودمان قائل شویم، بخشنده فقط اوست وباید گیرنده و دهنده هردو ناظررحمت الهی باشند و نه کسی که بخشیده ببیند که او بخشیده ونه گیرنده ببیند که اوگیرنده است. بلکه هردوازدست اوبگیرند وببخشند .و درقرآن هم اولین ظهورایمان سخاوت است.

علت اینکه ما را به عالم هجران مبتلا کردند اینست که در دعوی عشق صادق نیامدیم واگر صادق باشیم، مارادرهمین عالم کثرت به وحدت سوق می دهند.

اگرچیزی علی الدوام وارداحساس ما بشود ما آنرا احساس نمی کنیم. اگرقطع و وصل درسطح احساس باشد ما چیزی را می توانیم احساس کنیم. آنچنان که اگر خورشید طلوع و غروبی نداشت ما نور خورشید را احساس نمی کردیم.

وبه این دلیل است که ما خداوند را که اینقدرظاهر است را نمی توانیم  ببینی

آنها که ز معبود خبر یافته اند                                   از جمله کائنات سر تافته اند

 

اگر در آیی در باز است و اگر نیایی حق بی نیاز است. پس در این میدان مرد باش و با دل  پر درد باش و در محنت او فرد باش که هر که فرد نشود دراین عرصه مرد نشود.

خواهی که در این زمانه مردی گردی             وندر ره دین صاحب دردی گردی

روزان وشبان به گرد مردان می گرد             مردی گردی چو گرد مردی گردی

در این راه اگر بی مرادی مردی و اگر بی دردی نامردی.

شرطست که چون مرد شوی درد شوی                       خالی تر و ناچیز تر از گرد شوی

هر کس ز مـــــراد کم کند مـــــرد شود                        کم کن الف مـــراد تا مــــرد شوی**

خواجه عبدالله انصاری

-----------------------------------------------------------------------------------------

* کسی که خود را نمی شناسد چطور می تواند خدا را بشناسد. و کسی که خود را شناخت آنوقت است که خدا را خواهد شناخت و قابلیت محو شدن در خدا را پیدا خواهد کرد. و کسی که در خدا محو شد دیگر به دیگران احتیاجی ندارد.

** کسی که فقط به فکر خود است، به فکر آرزوهای خویش است به فکر آمال خویش است چطور می تواند به فکر دیگران باشد. اگر فقط به فکرخود و شادی خویش باشیم به شادی نمی رسیم این همه مردم از صبح فقط به دنبال آرزوها و رسیدن به خواسته های خود هستند، تا به شادی برسند اما آیا می رسند؟     

اما وقتی گفتی من شادی نمی خوام . میخواهم شاد کنم. من آروز نمیخوام میخوام به آرزو برسانم. آونوقت است که میبینی به همه آرزوهایت و به شادی دست یافته ای چون شادی باید از تو عبور کند تا به دیگران برسد.