زندگی صحیح(روان سالم) /داستان

 


خداوند کارهایش از روی حکمت است و ما نادانیم :

یک روز ؛ شخصی بهمراه   دوستش که  دکترو رئیس یک بخش  بیمارستان بود ؛ به بیمارستان  آمد و همراه دکتر جهت ویزیت بیماران بداخل بخش آمده و دید که دکتر در ویزیت خود برای بیماران  نوشت :

 بیمار شماره 1 کباب برگ بخورد  و بیمار شماره 2 سوپ بخورد  وبیمار شماره 3 غذا نخورد ومابقی غذای معمولی بخورند و پرسنل اطاعت کردند  و بیماران نیز از دکتر تشکر کردند   .

آن شخص از دکتر پرسید : چه دشمنی ویا دوستی با این افراد داشتی که به یک نفر ؛ کباب  وبه یک نفر سوپ وبه یک نفر دیگرهیچ غذائی ندادی ؟

دکتر گفت : شرایط این 3 بیمار با مابقی فرق داشت ؛  بیمار شماره 1 ضخم معده داشت و بیمار شماره 2 ناراحتی ریوی داشت و بیماره شماره 3 میبایست به اطاق عمل میرفت .

آن شخص با فکر این اتفاق و تجربه ؛ آن شب را نخوابید وبا خود فکر کرد و بالاخره  به نتیجه  رسید و با خود گفت : اگر تصمیمات دکتر؛  در جهت نجات انسانها بوده  ودشمنی نداشته ؛ پس خداوند با این عظمت که  کارها یش از  روی حکمت است ؛ تصمیماتش نیز همین گونه است  و ما به علت نادانی  خودمان ؛ از خدا گلایه میکنیم که : چرا خدا فلان چیز را به قلانی داده وبه ما نداده ؟ و............  از خدا طلب بخشش کرد و گفت : خدایا  ما رابه خاطر گلایه هایمان که از روی نادانی است ؛ ببخش !!!

 

دوکشتی جنگی ماموریت یا فته بودند برای آموزش به مدت چند روز ؛ در هوای طوفانی مانور بدهند  ؛ شب بود و هوای مه آلود سبب شده بود که دید کمی داشته با شند ؛ ناخدا در کشتی بود و همه فعالیتها را در نظر داشت و پاسی از شب نگذشته بود که دیده بان به فرماندهی گزارش داد ؛ نوری در سمت راست جلوی کشتی به چشم میخورد ؛ ناخدا فریاد زد : آیا نور ثابت است یا به طرف عقب حرکت میکند ؟

دیده بان جواب داد : ثابت است ؛ که به این مفهوم بود که در مسیری حرکت میکنند که به هم برخورد میکنند .

ناخدا به مامور ارسال علائم گفت : به آن کشتی علامت بده که رو بروی هم هستیم و ناخدا توصیه میکند که 20 درجه تغییر مسیر دهید .

به علامت ؛ پاسخ داده شد که : شما باید 20 درجه تغییر مسیر بدهید .

ناخدا مجددا به مامور ارسال علائم گفت : به آن کشتی بگو که من ناخدا هستم و فرمانده و میبایست شما 20 در جه تغییر مسیر دهید .

پاسخ آمد که : من هم  فانوس دریائی هستم و بهتر است شما تغییر مسیر دهید .

 

به نظر من :

گاهی اوقات برخی اتفاقات مانند فانوس دریائی هستند

 و الزاما میبایست ما ؛  تغییر مسیر دهیم

و یا

برخی اصول رفتاری دیگران بمانند فانوس دریائی  ؛ درست است

ولی  ما با ادعا ئی بیمورد

دستور میدهیم که دیگران مطابق میل ما تغییر کنند .

 

نظر شما چگونه است ؟

 

 

«  شخصیت از رموز موفقیت است و  شخصیت شما تابع اندیشه شماست »

 

جلب اعتماد بیشتر نشانه موفقیت است ؛ برای انکه تشخص داشته باشیم باید متشخص باشیم ؛ برای خود احترام قائل شوید ؛ خوب لباس بپوشید وگرنه برایتان گران تمام میشود ؛ خود آزاریهای تحقیر کننده را کنار بگذارید و خود ستائی کمال گرایانه را تمرین کنید ؛ از خوشحالی و پیشرفت و موفقیت بگوئید ؛ شور و شوق را ظاهر کنید ؛ احساس دلگرمی داشته با شید ؛ جلو بروید و در توصیف ارزشهای خود شکسته نفسی نکنید ؛ کارتان را با اهمیت تلقی کنید ؛ تسلیم حوادث نشوید ؛ با تاثیرات سرکوب کننده مقابله کنید و بدانید فکرهای بزرگ برای آدمهای بزرگ ؛ هیچگاه خنده دار نیست و بلعکس ؛ قطعا افرادی که آیه یاس میخوانند ؛ آدمهای موفقی نیستند و کلامشان سم است ؛ برای اینکه فردا رهبر بزرگی شوید ؛ میبایست امروز پیرو خوبی باشید ؛ از افراد وارد و مثبت راهنمائی بخواهید زیرا در دنیا مدرن و سریع ؛  جائی و سودی برای تنگ نظری وجود ندارد و حسودها را از لذت ناراحتی خود محروم کنید چون آینده شما مهم است ؛ استراحت روحی کنید و سعی کنید به آدمهای کوچک احساس بزرگی دهید ؛ بنفع شماست ؛ به همه رفتار و کارهای خود روح واقعی دهید ؛ پیک خوش خبر و سرزنده باشید ؛دیگران را تشویق و یاری کنید ؛ خانواده و دوستان خود را هوادار خود کنید و در همه زمان ادب را رعایت کنید ؛ اسم خود را بگوئید و دیگران را به اسم ؛ مورد خطاب قرار دهید ؛  بیش از حد انتظار دیگران کار و کمک کنید  ؛ مردمان بیشتر دور و بر  آدم شاد جمع میشوند ؛ پس  بهتر از همیشه شوید !!!!!!!!!!

 

           آیا شما دوست دارید با شخصی با خصوصیات فوق ارتباط داشته و همراه باشید  ؟

راه و رسم بندگی :

راه و رسم بندگی :

 

در زمان قدیم  ؛ روزی یک  شخصص مومن و ثروتمند ؛   برده یا بنده و یاغلامی  را خرید و به منزل آورد  و در منزل  از او پرسید :

نام توچیست ؟

غلام  گفت : هرچه صدایم کنی !

پرسید : چه کار بلدی ؟

غلام گفت : هر کاری بگوئی ؛ انجام میدهم !

پرسید : چه غذائی میخوری ؟

غلام گفت : هر چه بدهید ؛ میخورم !

پرسید : کجا می خوابی ؟

غلام گفت : هر کجا شما بگوئی ؛ می خوابم !

آن مرد با ناراحتی گفت : تو مرا مسخره کرده ای ؟ این چه جوابهائی است که می دهی ؟

غلام گفت : مگر نه این است که من بنده شما هستم ؟

آن مرد گفت : بله !

غلام گفت : کدام بنده ای به  صاحب خود میگوید : به من فلان غذا را بده و مرا فلان اسم صدا کن و فلان کار را به من بده و فلان محل را برای خواب من آماده کن و....... صاحب من شما هستید و هر کاری که خواستی با من میتوانی بکنی و کار من فقط اطاعت است .

آن مرد باخود فکر کرد و پیش خود گفت : اگر راه ورسم بندگی این است که غلام می گوید ؛ پس چطور من بندگی خدا را میکنم ؛ که هی میگویم چرا این را به من ندادی و فلان چیز را به من بده و من را اینکاره کن .... هی دستور می دهیم .....و چرا وچرا ؟.......؟؟؟؟؟؟/

 

آیا ما راه ورسم بندگی را میدانیم ؟

 

    حکایتی زیبا از حکمتهای  خداوند :

یک استاد با شاگردانش به صحرائی رفتند و در راه به آنها گفت که :  باید همیشه به خدا اعتماد کنند ؛ چون او از همه چیز آگاه است ؛ شب فرا رسید و آنها تصمیم گرفتند که اطراق کنند ؛ استاد خیمه را بر پا کرد و به شاگردان گفت که میبایست  اسبها را به سنگی ببندند و سپس یکی از شاگردان را فرستاد تا این کار را بکند و شاگرد وقتی به سنگی رسید و با خود گفت : استاد میخواهد مرا آزمایش کند و اگر او می گوید خدا از همه چیز آگاه است پس نیازی نیست من اسبها را ببندم و او خودش مراقب اسبهاست ؛ استاد میخواهد بداند که من  ایمان و توکل دارم یا نه!!!

سپس بجای بستن ؛ شروع کرد به خواندن دعا و افسارها را به خدا سپرد .

صبح وقتی بیدار شدند ؛ اسبها رفته بودند ؛ شاگرد که نا امید و ناراحت بود ؛ نزد استاد رفت و شکایت کرد و گفت : دیگر هیچ وقت حرف او را قبول ندارم ؛ چون خداوند از هیچ چیز مراقبت نمیکند و فراموش کرد که از اسبها مراقبت کند و استاد جواب داد :

تو اشتباه میکنی !!!!! خداوند می خواست از اسبها نگهداری کند ولی برای اینکار نیاز به دستان تو داشت تا افسارها را به سنگ ببندی .

 

سوال اینکه ؛  آیا ما هم حق داریم که خدا را امتحان کنیم ؟

          « غرورنا بجا و ادعا ؛  فقط ناشی از نادانیست و موجب توقف  میشود »

 

مثبت اندیشان مانند ورزشکارانی هستند که با تغذیه مناسب  و تمرین هدفمند ذهن خود را آماده نگهمیدارند  و میدانند اگر تمرین نکنند چیزی برای آینده ندارند و مثبت اندیشان از خود رفتار مثبت بروز میدهند و افتخار و آموزش های گذشته را سرجای خود ولیکن هیچگاه توقف نمی کنند  و مدام در حال آموزش و یادگیری میباشند تا از افتخارات خود دفاع کنند .

 

   « دانایان خوب میدانند که کم میدانند ولیکن نادایان بخاطر نادانی  مغرورند و مدعی »

 

 

 

ملاک های سلامت روان

ونتیز
(.VENTIS LW 5991) سلامت روان را وابسته به هفت ملاک می داند که عبارتند از:

1-
رفتار اجتماعی
مناسب؛

2-
رهایی از نگرانی و گناه؛


3 -
فقدان بیماری روانی؛


4 -
کفایت فردی و خودمهارگری؛


5 -
خویشتن پذیری و خودشکوفایی؛


6 -
توحیدیافتگی و سازماندهی شخصیت؛


7 -
گشاده نگری و انعطاف پذیری

 

. من زندگی رو دوست دارم ولی از زندگی دوباره میترسم

من روز را دوست دارم ولی از روزگار میترسم

شب در چشمان من است به سیاهی چشمانم نگاه کن  روز در چشمان من است به سفیدی چشمانم نگاه کن

خداحافظی نمیکنم به همه شما مجددا میگم سلام

این بود زندگی

 

.:: اگر بخواهیم خوب زندگی کنیم، باید بخواهیم که خوب زندگی کنیم ::.

 

هیچوقت به چشمات راز دلت رو نگو... چون راز نگه نمی دارد و گریه می کند

 

تذکر به برادران دینى وکسانى که مى‏خواهند مؤمن باشند و طالب تزکیه نفس‏اند،

 

مردان خدا پردۀ پندار دریدند                      یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

 

۱ - ترک کفر نمایند. ۲ - شریک براى خدا قرار ندهند در عبادت. ۳ - فاسق و عاصى خدا نباشند. ۴ - تابع خواهش دل خود نباشند. ۵ - براى ریا و نمایش کار خیر نکنند. ۶ - متکبر نباشند. ۷ - کینه یکدیگر را نداشته باشند. ۸ - معجب به نفس خود نباشند. ۹ - حسود نباشند. ۱۰ - خلق را به سبب مصیبتى که برایشان وارد شده، سرزنش نکنند. ۱۱ - با خلق خدا دشمنى نکنند مگر براى خدا. ۱۲ - در کارى که حد ایشان نیست، وارد نشوند و بى‏باکى نکنند. ۱۳ - گمان بد به خدا نبرند. ۱۴ - از فال بد زدن اجتناب کنند که دلیل شرعى ندارد. ۱۵ - بخیل نباشند. ۱۶ - تنگى به خود ندهند. ۱۷ - در زندگى اسراف نکنند. ۱۸ - مال را در مصرفى که خدا نخواسته مصرف نکنند. ۱۹ - محبت مال حرام را نداشته باشند. ۲۰ - در عبادات کسل نباشند. ۲۱ - بطالت نداشته باشند. ۲۲ - بى‏تامل در کارى وارد نشوند. ۲۳ - ترشروئى نکنند. ۲۴ - دل سنگ نباشند. ۲۵ - بى‏حیا نباشند. ۲۶ - جزع و فزع نکنند. ۲۷ - کفران نعمت نکنند. ۲۸ - تندخو نباشند. ۲۹ - از بغض و دشمنى به علما و حمله به شرع اجتناب نمایند. ۳۰ - جرى بر خدا نباشند. ۳۱ - خود را ایمن از عذاب و سخط خدا ندانند. ۳۲ - از ضرر مالى تاسف نخورند. ۳۳ - در امر دین ضعیف نباشند. ۳۴ - عیاش نباشند. ۳۵ - خفیف(یعنى سبک) نباشند. ۳۶ - معاند نباشند. ۳۷ - در حق مکابره نکنند. ۳۸ - انکار حق نکنند. ۳۹ - تمرد از حق نکنند. ۴۰ - شرور نباشند. ۴۱ - اهل طمع نباشند. ۴۲ - خمود و دل مرده نباشند. ۴۳ - اصرار بر گناه و لو صغیره باشد، نداشته باشند. ۴۴ - غضب بیجا نکنند. ۴۵ - براى غیر دین حمیت نکشند. ۴۶ - مایوس از رحمت‏خدا نباشند. ۴۷، ۴۸ و۴۹ - از محبت ظلمه و فسقه و کفره و دوستى با ایشان‏اجتناب کنند. ۵۰ - از بغض اشخاص صالح اجتناب کنند. ۵۱ - از نمامى و خبرچینى اجتناب کنند. ۵۲ - سر مردم را فاش نکنند. ۵۳ - کسى را سخریه نکنند. ۵۴ - زخم زبان به کسى نزنند. ۵۵ - مردم را سبک نکنند. ۵۶ - مردم را حقیر نشمارند. ۵۷، ۵۸ و۵۹ - از لعن و سب و شتم در غیر مواردى که شرع استثناء کرده، اجتناب کنند. ۶۰ - آنچه را که قبیح است، به اسم صریح ذکر نکنید. ۶۱ - طعن در نسب مردم نزنید مگر براى مصلحت‏شرعیه. ۶۲ - طعن در کلام غیر نزنید مگر براى اظهار حق. ۶۳ - بى‏جهت‏با کسى دعوا و نزاع نکنید. ۶۴ - خوض در باطل نکنید. ۶۵ - نفاق زبانى با کسى نکنند. ۶۶ - بین متخصامین به دو زبان سخن نگویند. ۶۷ - شفاعت‏بدکاران را نکنند. ۶۸ - پشتیبانى و کمک از باطل نکنند. ۶۹ و ۷۰ - امر به منکر و نهى از معروف نکنند. ۷۱ - در سخن گفتن درشتى نکنند. ۷۲ - سؤال و تفحص از عیبهاى مردم نکنند. ۷۳ - دعاى خیر براى بقاى ظالم نکنند. ۷۴ - میل و رکون به ظالم پیدا نکنند. ۷۵ - کمک ظالم نکنند حتى در امور مباحه بلکه در امور مستحبه. ۷۶ - در مساجد متکلم به کلام دنیا نشوند. ۷۷ - اسم شکنى از مردم نکنند و به لقب زشت آنها را نخوانند. ۷۸ - برخبر فاسق پیش از تجسس در راست و دروغ بودن آن ترتیب اثر ندهند. ۷۹ - از قسم خوردن زیاد اجتناب کنند و لو قسم راست‏باشد. ۸۰ - رد عذر برادر دینى ننمایند، بلکه مطلقا قبول کنند چه عذر او راست‏باشد یا دروغ. ۸۱ - متشابهات قرآن را تفسیر به راى نکنند براى فتنه‏جوئى. ۸۲ - قطع کلام غیر ننمایند مگر براى مصلحت‏شرعیه. ۸۳ - تابع رد کلام متبوع خود ننمایند و مخالفت او نکنند مگر این که کلام متبوع مخالف شرع باشد و متابعت او طاعت مخلوق و معصیت‏خالق باشد. ۸۴ - درگوشى در مجلسى که ثالثى باشد، سخن نگویند مگر امر به صدقه یا معروفه یا اصلاح بین دو نفر. ۸۵ - با زن جوان نامحرم سخن نگویند مگر براى ضرورت شرعى. ۸۶ - اهل معصیت را به طریق معصیت دلالت نکنند. ۸۷ - فاحشه را شهرت ندهند. ۸۸ - شیوع فواحش و منکرات را در میان مؤمنین و مسلمین دوست نداشته باشند. ۸۹ - مزاح و شوخى که منجر به خصومت و دشمنى و بدى شود یا در شرع ممنوع باشد، نکنند. ۹۰ - حرف بى‏معنى و بیهوده نگویند. ۹۱ - افساد بین آقا و نوکر یا زن و شوهر نکنند. ۹۲ - کتمان شهادت نکنند. ۹۳ - شهادت دروغ و ناحق ندهند. ۹۴ - نسبت زنا به زنهاى عفیفه ندهند. ۹۵ - بدگوئى از مردگان نکنند. ۹۶ - به حکام خوب، بد نگویند. ۹۷ - ترک دعا به مصلحت‏سلطان نکنند. ۹۸ - کتمان علم نکنند مخصوصا وقتى که بدعتى در دین ظاهر شود. ۹۹ - به خدا و رسول و امام نسبت دروغ ندهند. ۱۰۰ - کلامى نگویند که مفسده آن بزرگ و موجب ضرر بشود. ۱۰۱ - ملازم فحش نباشند که مردم از شر زبان او بترسند. ۱۰۲ - اگر گدا باشند، در سؤال سماجت نکنند. ۱۰۳ - اگر صدقه به کسى بدهند، منت‏بر او نگذارند. ۱۰۴ - خود را به غیر از پدر خود نسبت ندهند. ۱۰۵ - ترک امر به معروف و نهى از منکر نکنند تا آنجا که مى‏توانند. ۱۰۶ - غیبت کسى را نکنند. ۱۰۷ - نقض عهد ننمایند. ۱۰۸ - خلف وعده نکنند. ۱۰۹ - خیانت‏به کسى نکنند. ۱۱۰ - مکر و خدعه نکنند. ۱۱۱ - در میان مردم فتنه نکنند. ۱۱۲ - زنا نکنند. ۱۱۳ - لواط نکنند. ۱۱۴ - با حیوان وطى نکنند. ۱۱۵ - با زن خود وطى در دبر نکنند که این چهار موجب کم شدن نسل و ضایع شدن نسب و حکمت الهى است. ۱۱۶ - مس زن اجنبى نکنند و با زن نامحرم خلوت نکنند که این داعى زناست و شیطان سومى است. ۱۱۷ - مثل این دو کار را با بچه ساده هم نکنند. ۱۱۸ - حسن زن نامحرم و بچه خوشگل را تعریف نکنند چه به شعر و چه غیر آن. ۱۱۹ - مساحقه ننمایند. ۱۲۰ - از زن یهودى و نصرانى اجتناب کنند. ۱۲۱ - در حال حیض و نفاس بلکه استحاضه با زنان خود مقاربت نکنند. ۱۲۲ - زن از سفرى که مامون از حفظ خود نباشد، اجتناب کند. ۱۲۳ - زنان شبیه مردان و مردان شبیه زنان نشوند. ۱۲۴ - مردان و زنان جلوگیرى از نسل نکنند(با عدم عذر) چه باعث تعطیل حکمت‏خدا و تقلیل نسل است و رهبانیت در اسلام نیست. ۱۲۵ - مردان و زنان اسرار خود را فاش نکنند. ۱۲۶ - زن مسلمان با زینت از خانه بیرون نرود. ۱۲۷ - مرد و زن دیوث و قواد نشوند. ۱۲۸ - از شرب کلیه مسکرات اجتناب کنند. ۱۲۹ - هیچ رقم و هیچگونه آلت قمارى استفاده نکنند و قماربازى نکنند. ۱۳۰ - در کیل و وزن و ذرع کم‏فروشى نکنند. ۱۳۱ - مدیونى که قدرت دارد دین خود را بپردازد در دادن دین خود تاخیر و مسامحه نکند. ۱۳۲ - مال را در محرمات انفاق نکنند. ۱۳۳ - اذیت‏به همسایه نکنند. ۱۳۴ - دزدى نکنند. ۱۳۵ - مال مردم را غصب نکنند. ۱۳۶ - ربا نخورند. ۱۳۷ - در شرکت‏به یکدیگر خیانت نکنند. ۱۳۸ - امانت و عاریه را مطلقا بى‏اذن صاحبش استعمال نکنند

داستان

:: چند داستان در خصوص مرحله بیداری از خواب غفلت یا هو

           «خورشید جمالش مرا از خواب بیدار کرد»

 

جوجه‏هاى مادر مرده

 

آن وقتها که با اتوبوس از قم به تهران مى‏رفتیم و جاده قم و تهران هنوز آسفالت نشده بود، تقریبا حدود دامنه کوههاى «حسن آباد» راننده اتوبوس، ماشین را نگه داشت و از مسافرین اجازه گرفت که در وسط بیابان کنار جادّه دو رکعت نماز با سرعت بخواند و به سوى ما برگردد، ما مسافرین اگر چه مى‏گفتیم حالا چه وقت نماز است ولى هر طورى بود چون او خیلى اصرار داشت همه اجازه دادیم که فورا نمازش را بخواند و برگردد. وقتى به ماشین برگشت و پشت فرمان نشست من و اکثر اهل ماشین مایل بودیم که بدانیم او به چه جهت در اینجا نماز خوانده و اساسا این چه نمازى بوده که قبل از ظهر با آن همه اصرار لازم بوده حتما آن را در این مکان بخواند، لذا من گفتم: جناب آقاى راننده ممکن است بفرمائید این چه نمازى بود که شما در اینجا خواندید و چرا از میان این جادّه این محلّ مخصوص را انتخاب فرمودید؟! او گفت:

 

در این مکان خداى تعالى مرا از خواب غفلت بیدار کرد. و من همیشه به شکرانه آن نعمت هر زمان به این محل مى‏رسم، مقیّدم دو رکعت نماز شکر بخوانم.

 

من پرسیدم: چگونه خداى تعالى شما را در اینجا از خواب غفلت بیدار کرده است؟! او اوّل نمى‏خواست قضیّه‏اش را نقل کند ولى وقتى با اصرار من و سائرین مواجه شد و بخصوص وقتى که من به او گفتم: شاید قضیّه شما دیگران را هم از خواب غفلت بیدار نماید، گفت:

من تا چند سال قبل یک آدم بى‏بند و بار و غافل و مردم‏آزار عجیبى بودم، هیچ چیز مرا به یاد خدا نمى‏انداخت. تا آنکه یک روز که اتفاقا با ماشین سوارى شخصى ولى تنها از اینجا عبور مى‏کردم، به این مکان رسیدم. در اینجا سخت دچار فشار «ادرار» شدم لذا ماشین را در کنار جادّه پارک کردم و در کنار مزرعه‏اى که محصول گندمش را تازه جمع کرده بودند، نشستم و ادرار مى‏کردم، ناگاه دیدم زنبور درشتى روى زمین نشست و دانه گندمى را که در آنجا افتاده بود و از مزرعه باقى مانده بود با دندان برداشت و به سوى سنگلاخهائى که تقریبا در دامنه آن کوه قرار گرفته حرکت کرد و رفت، من ناخودآگاه به فکر افتادم که زنبور با گندم چه ارتباطى دارد او گوشتخوار است و حتما گندم را براى کار دیگرى مى‏خواهد. لذا با خود گفتم، لازم است که عقب او بروم و با سرعت عقب او رفتم دیدم در میان آن سنگلاخها گنجشکى مرده و دو جوجه تازه از تخم سر بیرون آورده به جاى گذاشته که هر دوى آنها زنده هستند. آنها وقتى صداى وِز وِز بال زنبور را شنیدند دهان خود را باز کردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت و چیزى نگذشت که دوباره همان زنبور همین عمل را تکرار کرد من مدّتى در کنار آن جوجه‏ها نشسته بودم و آن زنبور مکرّر مى‏رفت و گندم و یا هر خوردنى دیگرى را مى‏آورد و شکم این جوجه‏هاى گرسنه بى‏مادر را سیر مى‏کرد.

همه اینها فریادهائى بود که از موجودیّت محبوبم، حضرت حقّ به سر من کشیده مى‏شد و مرا از خواب غفلت بیدار مى‏کرد. من در آن هنگام اشک مى‏ریختم و با گریه و فریاد بر سر خود مى‏زدم که چرا من تا این حدّ از این خداى مهربان که زنبور را براى زنده نگه داشتن جوجه گنجشکها مأمور مى‏کند غافل بودم.

کور باد چشمى که تو را نبیند. و بدا به حال کسى که از محبّت تو در دلش چیزى نباشد و به خود خطاب مى‏کردم و آهسته مى‏گفتم و اشک مى‏ریختم که:

 

اى مرکزِ دایره امکان

 

وى زبده عالم کون و مکان

 

تو شاهِ جواهر ناسوتى

 

خورشید مظاهر لاهوتى

 

تا کى ز علائق جسمانى

 

در چاه طبیعت تن مانى؟

و................

 

سپس دست به طرف آسمان دراز کردم و گفتم: اى محبوبم، عزیزم، خداى مهربانم، مرا ببخش و از گذشته‏ام صرف نظر فرما، تو که در گذشته بر من منّت گذاشته‏اى و مرا همه چیز داده‏اى، توئى که به من نیکى کرده‏اى و مرا از بدبختیها نجات داده‏اى، خدایا از این ساعت مرا از خود جدا نفرما، اى تو نعمت من و بهشت من، اى تو دنیاى من و آخرت من، اى خداى مهربان یا اللّه.

 

بالأخره آن روز در کنار آن جوجه گنجشکها و حرکات آن زنبور که وجود خدا را کاملاً در آنجا حس مى‏کردم به قدرى نشستم و گریه کردم و سر به سجده گذاشتم و اشک ریختم و از محبوب تازه‏ام، یعنى خداى مهربان، عذرخواهى نمودم، که قلبم روشن شد و دانستم دیگر از خواب غفلت بیدار شده‏ام و باید براى نزدیک شدن به پروردگارم فعّالیّت کنم و حجابهاى

 

نورانى و ظلمانى را بر طرف نمایم و به سوى کمالات روحى پرواز کنم، لذا در آن روز به شکرانه این نعمت بزرگ دو رکعت نماز شکر خواندم و مقیّدم که هر زمان از این محل عبور مى‏کنم دو رکعت نماز شکر بخوانم و از پروردگارم تشکّر نمایم.(سیرالی الله)