بسمه تعالى
محور مباحث امام (ره) در دیوان اشعارشان، "عشق و عاشق و معشوق" است. عشق، موضوع اشعار عرفانى است و امام خمینى نیز از نامآوران مکتب ابن عربى در قرن حاضر به شمار مىرود. در دیوان اشعار امام (ره) تا آنجا که پژوهش کردهایم مطالب زیادى درباره این موضوع به چشم مىخورد. بخشى از این موضوعات عبارتند از: "اهمیت عشق"، "مکتب عاشقى"، "حقیقت عشق"، "انواع عشق"، "مقام عشق در عالم معنا"، "نسبت عاشق و معشوق"، "برهان بر عشق"، "نسبت عشق و زیبایى"، "تضاد عقل و عشق"، "ترجیح راه عشق بر راه عقل"، "سریان عشق در عالم" و "آثار عشق".
اهمیت عشق
عشق، مظهر تمام صفات کمالى است. هم خالق است و هم قادر است و هم حى. عشق باعث گرمى است و سرسبزى و نشاط عالم وجود از پرتو عشق است. امام (ره) در یکى از ابیات، عالم را "پرتوى از عشق" و صاحب قدر و جلالى دانسته که سمتحاکمیتبر اسماء دارد. بنابراین در مسلک امام، عشق با مرتبه واحدیت که مقام اسماء و صفات است، مترادف است.
عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نیست /کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست (
عشق به حق، امروزى نیستبلکه از ازل با حقیقت ارواح سرشته است:
ساکنان در میخانه عشقیم مدام
از ازل مست از آن طرفه سبوئیم همه
براى عشق بدایت و نهایتى وجود ندارد و امرى ازلى و ابدى است:
عشق جانان ریشه دارد در دل از روز الست
عشق را انجام نبود، چون ورا آغاز نیست
مرتبه عشق
مقام عشق، مرتبه واحدیت و اسماء و صفات است. عشق مظهر اسم الله است که حاکم بر همه اسماء الهى است:
من چه گویم که جهان نیستبجز پرتو عشق
ذوالجلالى که بر دهر و زمان حاکم اوست
اگر مرتبه جبرئیل و روحالامین را مرتبه عقل و عالم جبروت بدانیم، مقام واحدیت که فوق جبروت و حاکم و موجد آن است، مقام ومرتبه عشق است. بنابراین عشق مرتبه ظهور اسماء الهى است و مساوى با مقام ظهور حضرات ائمه معصومین (ع) است.
دیوانگى عاشق خوبان ز باده است
مستى عاشقان خدا از سبوى ماست
ما عاشقان ز قله کوه هدایتیم
روحالامین به "سدره" پى جستجوى ماست
گلشن کنید میکده رااى قلندران
طیر بهشت مىزده در گفتگوى ماست
با مطربان بگو که طرب را فزون کنند
دست گداى صومعه بالا به سوى ماست
مقام عشق برتر از مقام عرش است. "پایه آن برتر از دروازه عرش برین است." و فروتر از مقام باطنى انسان کامل است. "دریاى عشق قطره مستانه من است
از این رو عشق به تعبیر مولانا وراى کفر و دین است و جنت عاشقان، نسبتى با جنت ابرار ندارد. مرتبه عاشقان مطابق اشعار امام مرتبه "سابقون" و "مقربین" و "مخلصین" است.
به روز حشر که خوبان روند در جنت
ز عاشقان طریقت کسى نخواهد بود
حقیقت عشق
عشق همانند بسیارى از امور وجدانى، نظیر آزادى و زیبایى، "یدرک و لایوصف" است:
راز بیهوشى و مستى و خراباتى عشق
نتوان گفت که از راهبران بىخبریم
"آفتاب آمد دلیل آفتاب" و امام (ره) فرمودند:
عاشقم جز عشق تو در دست من چیزى نباشد
عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهانى ندارم (13)
در آثار امام هرجا این کلمه به کار رفته، دلالتبر معانى عرشى مىکند. امام، ما وضع له الفاظ را معانى عام مىدانند. از این رو دلالت نور بر نور حسى مجازى و بر حقیقت نور که ظاهر به ذاته و مظهر لغیره است، حقیقى است. عشق، مستى، مى، طرب و وجد و بسیارى از الفاظ عرفانى چنینند. حقیقت عشق، در نزد کروبیان و عوالم اسماء و صفات است و مجازا به عشقهاى زمینى تلقى مىکنند.
عارفان معتقدند که حضرات خمس که در نزد فیلسوفان به عوالم وجود تعبیر مىشود بر یکدیگر متطابقند. آنچه در عالم پایین است نازله عوالم بالاتر و آنچه در عوالم بالاتر است، حقیقت چیزى است که در عوالم فروتر قرار دارد. از نظر قرآن، حتى آهن نیز نازل شده است و حقیقت آن در "امالکتاب" یعنى مخزن حقایق قرار دارد. به این ترتیب عشق امرى است معنوى که عشقهاى جسمانى پرتوى از آن است و آنچه به نام عشقهاى مجازى مذموم است و شارع مقدس از آن نهى نموده، "هوس" است و نه عشق، عشق چه روحى و چه جسمى، پاک و مقدس است. چنانکه عرفا بر این مبنا حدیث "من عشق و کتم و عف مات شهیدا" را تفسیر مىفرمایند.
عاکف کوى بتان باش که در مسلک عشق
بوسه بر گونه دلدار خطایى نبود
تفاوت عشقهاى روحانى با عشقهاى جسمانى در آن است که در اولى با وصال، عطش عشق فزونى مىیابد اما در دومى وصال مقدمه خاموشى است. این مطلب را ابن عربى در ضمن شعرى تبیین کرده است. او مىگوید "لبان معشوقم را مىبوسم اما عطش عشقم بیشتر مىشود". امام همین مطلب را با عبارات دیگرى مطرح فرمودهاند.
هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم
خداى را که چه سرى نهفتهاندر عشق
که یار در بر من خفته من پریشانم (15)
نسبت عشق و زیبایى
آیا زیبایى تابعى از عشق استیا عشق، جلوهاى از زیبایى است؟ این سوالى است که عارفان پاسخهاى گوناگونى بدان دادهاند. برخى همچون حافظ معتقدند که حسن و زیبایى موجد عشق است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و برخى همچون مولانا در تمثیل مجنون و مذمت وى در انتخاب لیلى، زیبایى را به عاشق باز مىگردانند.
امام (ره) در برخى اشعار به مکتب حافظ رفتهاند. چنانکه حسن را پدید آورنده عشق تلقى فرمودهاند:
پرتو حسنتبجان افتاد و آن را نیست کرد
عشق آمد دردها را هر چه بد درمان نمود (16)
و در برخى ابیات، زیبایى را وابسته به عاشق مىدانند:
معجز عشق نداى تو زلیخا داند
که برش یوسف محبوب چنان زیبا شد (17)
اما آنچه مسلم است آن است که زیبایى اصالت دارد و زیبایى است که سالک را عاشق و شیفته و دیوانه مىکند. چه براى زیبایى معشوق واقعیت در نظر آوریم و یا در خیال عاشق مجسم شده باشد. به عبارت دیگر زیبایى مقدم بر عشق است و در همه حال زیبایى و جمال هدف و مقصود است و عشق تابع و فرع او.
آن روز که عاشق جمالت گشتم
دیوانه روى بىمثالت گشتم
دیدم نبود در دو جهان جز تو کسى
بیخود شدم و غرق کمالت گشتم (18)
یا مىفرماید:
آشفتهام از فراقتاى دلبر حسن
برگیر حجاب من که رسواى توام (19)
نسبت عاشق و معشوق
در ادبیات عرفانى، توصیفات زیبایى درباره عاشق و معشوق شده است. از نظر حافظ عاشق محتاج معشوق است و معشوق مشتاق عاشق. این بحث ریشههاى عمیقى در متون دینى دارد و خود تحقیقى مفصل مىطلبد. امام (ره) در جاى جاى دیوانشان به این نسبت اشاره فرمودهاند. از نظر ایشان عاشق مظهر نیاز است و معشوق سمبل ناز.
پرده بردار ز رخ چهرهگشا ناز بس است
عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است (20)
اکنون که یار را راه ندادم به کوى خود
ما در نیاز خویش و او به ناز خویش (21)
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمایى
در همه دهر تو در نازى و ما گرد نیازیم (22)
بلبل و گل هم از توصیفات شایعى است که عارفان فرمودهاند:
بلبل به باغ ناله کند همچو عاشقان
گویى که باد از غم فصل خزان کند (23)
عاشق سوداگر جمال است و معشوق زیبایى که از عاشق دل مىبرد.
ما به سوداگرى خویش روانیم همه
او به دلبردگى خویش روان است هنوز (24)
عاشق طلب سایه سرو معشوق مىکند تا در سایه آن بیارامد.
ما پى سایه سروش به تلاشیم همه
او ز پندار من خسته نهان است هنوز (25)
عاشق خود مجازى است و معشوق خود حقیقى.
سر و جانى نبود تا که به او هدیه کنم
او سر و پاى همه روح و روان است هنوز (26)
عاشق پروانه و معشوق شمع وجود اوست:
من دلسوخته پروانه شمع رخ او
رخ زیباش عیان بود و عیان است هنوز
ویژگیهاى راه عشق
عارفان همگى معتقدند که راه عشق راهى پربلا و سخت است. برخى مانند مولانا آن راه را "سرکش و خونى" نامیدهاند "عشق از اول سرکش و خونى بود" و بعضى چون حافظ فرمودهاند که عشق اگرچه راه پرخون است اما ابتدا در ذهن عاشق آسان جلوه مىکند. "که عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشکلها"
در اشعار امام (ره) راه عشق راهى پرخطر توصیف شده است:
گفته بودى که ره عشق ره پرخطرى است
عاشقم من که ره پرخطرى مىجویم (27)
ریشه سخن امام و عارفان حقیقى به قرآن و روایات متعددى بازمىگردد.
در منطق دین میان ابتلاء و مقامات معنوى نسبتى مستقیم وجود دارد. اهل ولایتبیش از سایرین گرفتار ابتلاء هستند. اساسا طریق ولایت که به اعتقاد نگارنده با طریق عشق یکى است و اختلافشان به اعتبار لفظ است، راهى استبه غایت دشوار که انبیاء مرسل و ملائکه مقرب در خم آن ماندهاند. این راه با فناء رخ مىنماید و کسى که از پوسته انانیت و انیتخارج نشده است، هنوز بر این وادى قدم نگذارده است:
وادى عشق که بیهوشى و سرگردانى است
مدعى در طلبش بوالهوس و مغرور است (28)
راه عشق "سر مستند مقنع به سر است" که غیرت حق تعالى آن را از نامحرمان پوشیده است:
سر عشق از نظر پردهدران پوشیده است
باز رسوایى این پرده در آن بىخبریم
راز بیهوشى و مستى و خراباتى عشق
نتوان گفت که از راهبران بىخبریم (29)
آگاهى از سرالاسرار و حقایق قضا و قدر الهى تنها با عاشقى به دست مىآید. خداوند موهبت تجلى ذاتى خویش را جز بر عاشقان حرام کرده است:
کور کورانه به میخانه مرواى هشیار
خانه عشق بود جامه تزویر برآر
عاشقانند در آن خانه همه بىسر و پا
سر و پایى اگرت هست در آن پا نگذار
تو که دلبسته تسبیحى و وابسته دیر
ساغر باده از آن میکده امید مدار
پاره کن سبحه و بشکن در این دیر خراب
گر که خواهى شوى آگاه ز سرالاسرار
گر ندارى سر عشاق و ندانى ره عشق
سر خود گیر و ره عشق به رهوار سپار (30)
امیرالمومنین فرمودند که حق در گمان انسان شیرین است، واى به روزى که بخواهد تحقق یابد که تحملش بسیار سخت است. راه عشق نیز اگرچه شیرین مىنماید، اما راهى است که سالک بعد از سالها ابتلائات و رنجها بدان نایل خواهد شد. این راه از راه اهل فلسفه، عرفان، ایمان، شهود و معرفت جداست، اگرچه کسى که کلید عشق را در اختیار دارد در اعلى مراتب ایمان و شهود و معرفت و حکمت و عرفان هم هست. این راه از منظر امام به تبعیت از حافظ شیرازى اختصاص به رندان دارد و تا آنجا که نگارنده تحقیق کرده است تنها مکتبى که در صراط مستقیم قرار دارد و ترجمان کلمه "مخلصین" است که از ازل تا ابد از دسترس شیطان درون و بیرون خارج است، مکتب رندى است. رند در اشعار امام با "اهل ولایت و محبت و عشق" یکى دانسته شده است:
سالها باید که راه عشق را پیدا کنى
این ره رندان میخانه است راه ساده نیست (31)
در این مرتبه عبادت خداوند از روى ترس و طمع شرک جلى تلقى مىگردد.
مقام عاشقان فوق بهشت است:
به روز حشر که خوبان روند در جنت ز عاشقان طریقت کسى نخواهد بود (32)
در حقیقتبهشت و جهنم مراتبى از مراتب وجود عاشق است. بهشت و جهنم نازل صدها منزل است که قیامت از جمله آنهاست.
مبانى تفکر امام خمینى (ره) و عشق
مبانى تفکر امام (ره) در دو دسته از اشعار ایشان قابل تحقیق است. دستور اول ابیاتى است که ناظر بر ترجیح روش اشراق و عشق بر روش فلسفه و علوم رسمى است، اگرچه این ترجیح به معناى نفى فلسفه نیستبلکه فلسفه مقدمه ورود به مسلک اشراقى است. سالک تا حجاب فلسفه را پاره نکند به مقام عرفان و اشراق نایل نمىآید.
دسته دوم اشعارى است که نشان مىدهد مکتبى که از نظر امام منطبق بر صراط مستقیم حقیقت است، صراط عشق است و سبیلهاى حکمت، عرفان، معرفت و شهود، فقه و کلام، زهد و اخلاق اگرچه با صراط مستقیم نسبت دارند اما با آن یکى نیستند.
مبناى اول: تضاد عقل و عشق
آنچه در متون عرفانى با عنوان عقل و عشق مطرح است، ناظر بر تضاد عشق و عقل عافیتاندیش یا عقل جزو عقل معاش است. عقل در این مرتبه بستگى تامى به خودخواهى دارد. بدیهى است که عارف که نفى دوئیت مىکند و تنها خدا را مصداق وجود مىداند با حجاب خودخواهى اعم از نورانى و ظلمانى در ستیز است. در حقیقت آنچه را که عارفان مذمت کردهاند، عقل نیست و به تعبیر امیرالمومنین (ع) "نکرا" نامیده شده است. عقل در لسان روایات همهجا مورد مدح قرار گرفته و از جنود رحمان به شمار آمده برخلاف جهل که فرمانده لشکر شیطان است. به این ترتیب فلسفه که با علوم عقلى سر و کار دارد و اعم از آن، علوم رسمى از کلام و فقه و اخلاق و تفسیر همگى مقدمهاند براى سیر انسان به سوى حق اما اگر خود اصالتیابند و عالم، در فلسفه و حتى تفسیر قرآن و حدیث توقف نماید و وراى آن را انکار نماید، اینجاست که در حجاب انکار که ضخیمترین حجابهاست، واقع مىشود و دشمن حقیقت مىگردد.
اما اگر فلسفه به مثابه پل عبور به عرفان و شهود باشد، عرفا با این فلسفه و عقل نه تنها ستیز نکردهاند که آن را در جاى خویش بسیار نیکو دانستهاند. براى عارف "حفظ مراتب" مبنایى مهم به شمار مىآید. این مطالب براى آن نگاشته شد تا آنها که عمیقا با افکار امام آشنا نیستند از ظاهر اشعار امام خیال خام نپرورند و فلسفه را رمى به بیهودگى ننمایند. بهترین گواه بر این مدعا سخنان امام و سیره عملى ایشان است. امام اگر به فلسفه اعتقادى نداشتند، سالها وقتشریفشان را مصروف تدریس اسفار و شفا نمىکردند. امام در بیاناتشان حتى دیدگاه بسیار مثبتى نسبتبه حکمتیونان و فلسفه ارسطو ابراز کردهاند.
1- دلیل امام بر تضاد عشق و عقل یا روش اشراق و روش فلسفه در تضادى است که در ثمرات این دو نحوه سلوک پدید مىآید. ثمره روش عاشقانه "مستى و بیخودى" است و میوه درخت فلسفه "هوشیارى و بیدارى" عشق با جنون نسبت دارد و فلسفه با عاقلى:
راه علم و عقل با دیوانگى از هم جداست
بسته این دانهها و دامها دیوانه نیست (33)
از عبارت "بسته دانهها و دامها" برمىآید که مقصود از عقل مذموم در نزد امام، توقف در فلسفه و محصولات علم و عقل است.
مستى ضدهوشیارى است: "مستى نچشیدهاى اگر هوش تو راست"
در جاى دیگر به دلبستگى و اصالت دادن به فلسفه اشاره مىکنند:
ما ز دلبستگى حیله گران بىخبریم
از پریشانى صاحبنظران بىخبریم
عاشقان از سر سودایى ما بىخبرند
ما ز بیهودگى هوشوران بىخبریم
راه و رسم عشق بیرون از حساب ما و توست
آنکه هشیار است و بیدار است مستباده نیست
ثمره عاشقى بیخودى و مستى است و ثمره خرد، هوشیارى و بیدارى و جهان دیدگى:
مستم از باده عشق تو و از مست چنین
پند مردان جهاندیده و هشیار مخواه
2- رمز دیگر ترجیح روش اشراق بر فلسفه را در "حد عقل" باید جستجو کرد.
حافظ عقل را "چو شبنمى مىداند که بر بحر مىزند رقمى" امام از علوم رسمى و فلسفه تعبیر به "دکه" کردهاند:
دکه علم و خرد بست و در عشق گشود
آنکه مىداشتبه سر علتسوداى تو را
فلسفه داراى چارچوبهاى مشخص است و از اصول خاص پیروى مىکند از این رو نیازمند به علم منطق و یادگیرى روشهاى مشخص استدلال است اما راه عشق بیرون از چارچوبهاى عادى است. "راه و رسم عشق بیرون از حساب ما و تو است"
3- فلسفه علم به حقایق است و عرفان و اشراق رسیدن و محو شدن در حقیقت و میان این دو مقام فرسنگها فاصله است. فیلسوف ماهیت موجودات را مىشناسد و فلسفه از پى بردن به حقیقت وجود عاجز است از این رو عارف ابزار فیلسوف را ناکافى مىداند. فیلسوف از طریق حواس مادى به ادراک خیالى و عقلى نائل مىآید. اما براى یافتن حقیقت نیاز به چشمى دیگر و گوشى دیگر است و چون فیلسوف این گوش و چشم را فاقد است، پس از نظر عارف فلاسفه کوران و کران نامیده شدهاند. اصطلاح "کوران" در مثنوى بارها و بارها نسبتبه فلاسفه به کار رفته است. امام نیز بارها از این واژه استفاده کردهاند:
با فلسفه ره به سوى او نتوان یافت
با چشم علیل، کوى او نتوان یافت
این فلسفه را بهل که با شهپر عشق
اشراق جمیل روى او نتوان یافت
4- فلسفه با بخشى از وجود آدمى سر و کار دارد و آن ذهن است اما عرفان با حقیقت هستى انسان مربوط است. عالم ذهن عالم ثبات، اما هستى انسان دائما در صیرورت است. از این رو فلاسفه و صاحبان علم حصولى ثابت، خونسرد و با احتیاط و بىدرد هستند. در مقابل عارفان و اهل حضور اهل قیام، حرکت، درد، جوشش، گرمى و ریسک و قمارند:
عاقلان از سر سودایى ما بىخبرند
ما ز بیهودگى هوشوران بىخبریم (38)
در زمره آشفتهدلان زار و نزاریم
در حوزه صاحبنظران چون یخ سردیم (39)
مبناى دوم: مکتب عاشقى
مکتب عاشقى در مسلک امام (ره) اخص از مکتب اشراقى و عرفانى است و نسبت آن نظیر نسبت کعبه و مسجدالحرام است. آنکه در کعبه است، در مسجد هم هست اما هر که وارد مسجد الحرام شد، لزوما به کعبه نرسیده است.
امام در ضمن ابیاتى همه مسلکها را مورد انتقاد قرار مىدهد و تنها مکتب عاشقى را به عنوان حق مطلق برمىگزیند:
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم
با مدعى عاکف مسجد به نبردیم
با مدعیان در طلبش عهد نبستیم
با بىخبران سازش بیهوده نکردیم
در میکده با مىزدگان بیهش و مستیم
در بتکده با بتزده هم عهد چو مردیم
در حلقه خودباختگان چون گل سرخیم
در جرگه زالوصفتان با رخ زردیم
در زمره آشفتهدلان زار و نزاریم
در حوزه صاحبنظران چون یخ سردیم
با صوفى و درویش و قلندر به ستیزیم
با مىزدگان، گمشدگان بادیه گردیم
با کس ننماییم بیان، حال دل خویش
ما خانهبدوشان همگى صاحب دردیم (40)
امام در بیتى اشاره مىکنند که تنها بنیانى که اصیل است عشق است:
غمزه کردى، هر چه غیر از عشق را بنیان فکندى
غمزه کن بر من که غیر از عشق بنیانى ندارم (41)
رهرو عشقى اگر خرقه و سجاده فکن
که به جز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلى صوفى و زاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این محفل نیست
این نقدها به دو مطلب مهم اشاره مىکنند:
اول آنکه عرفان امام با طریقه اهل تصوف و عرفان اصطلاحى متفاوت است اگرچه در بسیارى موارد نیز مشابهت دارند.
دوم آنکه امام عارف اهل کشف و شهود را همرتبه عاشق نمىگیرد.
عشق دلدار چنان کرد که منصور منش
از دیارم بدر آورد و سر دارم کرد
عشقت از مدرسه و حلقه صوفى راندم
بنده حلقه بگوش در خمارم کرد. (42)
در بیتى به طور مشخص به مراحل سهگانه فلسفه وعرفان و عشق اشاره مىفرمایند:
علم و عرفان به خرابات ندارد راهى
که بمنزلگه عشاق ره باطل نیست (43)
در بیتى دیگر از سه مقام حکمت، عرفان و عشق به عاقلى و حیلهگرى و هوشورى صاحبنظرى و حیرت سوداییان و مستان تعبیر مىفرمایند:
ماز دلبستگى حیلهگران بىخبریم
از پریشانى صاحبنظران بىخبریم
عاقلان از سر سودایى ما بىخبرند
ما ز بیهودگى هوشوران بىخبریم (44)
در ابیاتى دیگر با لحن تندترى مقصود را ادا مىفرمایند:
با صوفى و با عارف و درویش به جنگیم
پرخاشگر فلسفه و علم کلامیم
از مدرسه مهجور و زمخلوق کناریم
مطرود خرد پیشه و مطرود عوامیم (45)
از نظر امام عارف با سالک تناسب دارد و عاشق با واصل.مرتبه واصلین کجا و مرتبه سالکین کجا! از این رو نگارنده معتقد است مراتب معرفت در نزد امام داراى سه مرحله معرفت فلسفى و حکمى، معرفت ذوقى و شهودى و معرفت ولایى و عشقى است. در مرحله عشق فناء حقیقى و بقاء پس از فناء حاصل مىشود.
مبانىاندیشههاى عرفانى امام در اشعارشان با عرفان شیعى کاملا قابل تطابق است. مکاتب سه گانه فلسفى، عرفانى و عشقى را مىتوان با حکمتبحثى، حکمت ذوقى و حکمتشیعى متناسب دانست.از اشعار امام برمىآید که علم عاشقى را همان کمتشیعى مىداند که سرچشمه آن در ائمه (ع) است.
ما عاشقان ز قله کوه هدایتیم
روح الامین به "سدره" پى جستجوى ماست (46)
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امید لقاء یار دیرین دارم (47)
در برخى اشعار به طور مشخص از ولایتشیعى به مکتب عاشقى تعبیر کردهاند.
سرخم باد سلامتبه من راه نمود
ساقى باده به کف جان من آگاه نمود
خادم درگه میخانه عشاق شدم
عاشق مست مرا خادم درگاه نمود
سر و جانم به فداى صنم باده فروش
که به یک جرعه مرا خسرو جم جاه نمود
برگ سبزى زگلستان رختبخشودى
فارغم از همه فردوسى گمراه نمود
باکه گویم غم آن عاشق دلباخته را
که همه راز خوداندر شکم چاه نمود (48)
آثار عشق
فلاسفه معتقدند که براى تحقق وجود چیزى، دلیلى بهتر از آثار وجودى وى نیست. بویژه امور معنوى که قابل ادعا کردن است، با توجه به آثارش معلوم مىشود. در متون دینى و عرفانى براى مقامات معنوى آثارى مشخص ذکر شده که اگر آن آثار پدید آید، دلیل بر تحقق آن مقام است وگرنه، حرف و ادعاست. حضرت امام در آثارشان از همین طریق برخى ادعاها را مورد انتقاد قرار مىدهند. به عنوان مثال وقتى مىخواهند ادعاى اخلاص برخى مدعیان را باطل کنند، مىفرمایند که علامت اخلاص، جارى شدن حکمتبر زبان است و اگر ادعاى اخلاص هست چرا سخنان حکمت آمیز از دهان مدعى خارج نمىشود.
عشق نیز از مقولاتى است که همگان ادعاى آن را دارند. اما ادعا موجب برخوردارى نمىگردد چنانکه با خیال آب، هیچ تشنهاى سیراب نمىگردد. امام (ره) در دیوان اشعارشان خواص و آثار متعددى براى عشق برشمردهاند. این آثار برخى ظاهرى و برخى باطنى است. محور این آثار که بسیارى خواص عشق بدان راجع است، فناى عاشق در معشوق ازلى است. آنگاه که انسان قلبش را از خودخواهى و شیطان پاک کرد، حق تعالى و جنود رحمانى در آن سکونت مىگزینند. در این صورت صدق، قدرت، سبکبالى، تسلیم، پشتکار در امور خیر، تسلیم، سلامت، هدایت، شجاعتبه خودى خود پدید مىآید.
1- فنا
گر اسیر روى اویى نیستشو پروانه شو
پاى بند ملک هستى در خور پروانه نیست
میگساران را دل از عالم بریدن شیوه است
آنکه رنگ و بوى دارد لایق میخانه نیست (49)
این ره عشق است واندر نیستى حاصل شود
بایدت از شوق، پروانه شوى بریان شوى (50)
2- بىاعتنایى و استغناء از دنیا
بىنیازى است در این مستى و بیهوشى عشق
در هستى زدن ازروى نیاز است هنوز
دستبردار ز سوداگرى و بوالهوسى
دست عشاق سوى دوست دراز است هنوز (51)
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار
به دو عالم ندهم روى دل آراى تو را (52)
عاشقان روى او را خانه و کاشانه نیست
مرغ بال و پر شکسته فکر باغ و لانه نیست (53)
عشق آوردم در این میخانه با مشتى قلندر
پر گشایم سوى سامانى که سامانى ندارم (54)
در غم عشقت فتادم کاشکى درمان نبودى
من سر و سامان نجویم کاشکى سامان نبودى (55)
3- مستى و عدم توجه به خود
راه و رسم عشق بیرون از حساب ما و توست
آنکه هشیار است و بیدار است مستباده نیست (56)
4- اخلاص و دورى از ریا و تزویر
رهرو عشقى اگر، خرقه و سجاده فکن
که بجز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلى صوفى و زاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این محفل نیست (57)
تو که دلبسته تسبیحى و وابسته دیر
ساغر باده از آن میکده امید مدار
پاره کن سبحه و بشکن در این دیر خراب
گر که خواهى شوى آگاه ز سر الاسرار (58)
5- جنون
راه علم و عقل با دیوانگى از هم جداست
بسته این دانهها و دامها دیوانه نیست
مستشو دیوانه شو از خویشتن بیگانه شو
آشنا با دوست راهش غیر این بیگانه نیست (59)
6- شجاعت، جسارت و سردادن در طریق حقایق
جان در هواى دیدن دلدار دادهام
باید چه عذر خواست متاع و گر نبود
آن سر که در وصال رخ او به باد رفت
گر مانده بود در نظر یار سر نبود (60)
در ره جستن آتشکده سر باید باخت
به جفا کارى او سینه سپر باید کرد (61)
7- ابتلاء و مصیبت و دردمندى
آتش عشق بیفزا، غم دل افزون کن
این دل غمزده نتوان که غم افزا نشود
چارهاى نیستبجز سوختن ازآتش عشق
آتشى ده که بیفتد به دل و پا نشود (62)
در ره خال لبش لبریز باید جام درد
رنج را افزون کنى، نى در پى درمان شوى (63)
درد مىجویند این وارستگان مکتب عشق
آنکه درمان خواهد از اصحاب این مکتب غریب است
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم
با مدعى عاکف مسجد به نبردیم (64)
در آتش عشق تو خلیلانه خزیدیم
در مسلخ عشق تو فرزانه و فردیم (65)
8- آماج اتهامات بودن
فرمانده جمع عاشقانم
فرمان بر یار بىوفایم
از شهر گذشت نام و ننگم
بازیچه دور و آشنایم (66)
غم دلدار فکنده استبه جانم شررى
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
به کمند سر زلف تو گرفتار شدم
شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم (67)
آرزوى خم گیسوى تو خم کرد قدم
باز انگشت نماى سر بازار شدم (68)
9- پشتکار
گر برانى ز درم از در دیگر آیم
گر برون راندیم از خانه ز دیوار شوم (69)
عاشقان از در و دیوار هجوم آوردند
طرف سرى است هویدا ز در محکم عشق (70)
از سر کوى تو راندند مرا با خوارى
با دلى سوخته از بادیه باز آمدهام (71)
بلقیس وار گر در عشقش نمىزدیم
ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود (72)
10- هدایت و یقین
سر خم باد سلامت که به من راه نمود
ساقى باده به کف جان من آگاه نمود (73)
ما عاشقان ز قله کوه هدایتیم
روح الامین به "سدره" پى جستجوى ماست (74)
- تسلیم
طره گیسوى او در کف نیاید رایگان
بایداندر این طریقت پاى و سر چوگان شوى (75)
گر بار عشق را به رضا مىکشى چه باک
خاور به جا نبود و یا باختر نبود (76)
عاشقم، عاشق روى تو، نه چیز دیگرى
بار هجران وصالتبه دل شاد کشم (77)
12- روحیه خدمتبه خلق خدا
خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق
جز بتباده به کف حکمروایى نبود (78)
13- صدق و وفادارى
زجام عشق چشیدم شراب صدق و وفا
به خم میکده با جان و دل وفا دارم (79)
14- پریشان گویى و پریشان حالى در برابر معشوق ازلى و ابدى
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه (80)
پریشان حالى و درماندگى ما نمىدانى
خطا کارى ما را فاش بىپروا نمىدانى (81)
فاش استبه نزد دوست راز دل من
آشفته دلى و رنجبىحاصل من
طوفان فزایندهاىاندر دل ماست
یارب، ز چه خاکى بسرشتى گل ما (82)
آشفتهام از فراقتاى دلبر حسن
برگیر حجاب من که رسواى توام (83)
من پریشان حالم از عشق تو و حالى ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابى ندارم (84)
15- توحد و تمرکز
فاطى ز علایق جهان دل برکن
از دوستشدن به این و آن دل برکن
یک دوست که آن جمال مطلق باشد
بگزین تو و از کون و مکان دل برکن (85)
16- قدرت اراده و خداوندگارى و ربوبیت
فرهاد شو و تیشه براین کوه بزن
از عشق به تیشه ریشه کوه بکن (86)
شاگرد پیر میکده شو در فنون عشق
گردن فراز بر همه خلق اوستاد باش (87)
17- سبکبالى
تهى دستى و ظالم پیشگى ما نمىبینى
سبک بارى عاشقپیشه والا نمىبینى (88)
18- به هیچ حدى قانع نبودن (ظلومیت)
تهى دستى و ظالم پیشگى ما نمىبینى
سبک بارى عاشقپیشه والا نمىبینى
19- چهره ظاهرى عاشق (تاثیر باطن بر ظاهر)
عاشق دوست ز رنگش پیداست
بى دلى از دل تنگش پیداست
راز عشق تو نگوید"هندى"
چه کنم من، که زرنگش پیداست.