عشق متعال -- سخنان بزرگان عرفان--
سخنان گهربار دکتر الهی قمشه ای
برای مطالعه مطالب بالا لطفا برروی لینک ادامه مطلب پایین کلیک کنید.
اینان مگر ز رحمت محض آفریده اند
کارام جان و انـس دل و نور دیده اند
دلم میخواهد که ساعتها و ساعتها و ساعتها صحبت بکنیم. به دل هم راه پیدا کنیم. حرفهای خوب بزنیم. از آینده شما من صحبت بکنم که چقدر میتواند درخشان باشد.
و بیایید عادت کنیم که از عادتها بیاییم بیرون. ما بیشتر کارهایمان را به صورت عادت انجام میدهیم وقتی میخواهیم یک کار را انجام دهیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد آن کار را انجام میدیم. وقتی می خواهیم حرفی بزنیم میگوییم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد شروع به صحبت می کنیم. این عادت است. بیایید من بعد هر وقت کلمه ای را گفتیم به معنای آن هم فکر بکنیم.
در مورد بسم الله فکر بکنیم که هر وقت گفتیم بسم الله الرحمن الرحیم. یعنی من که میخواهم این کار را انجام دهم، یا این حرف را بزنم، یا این کتابی که میخواهم بنویسم، این مسیری که میخواهم طی کنم با خواست آن پروردگار، پروردگاری که هم رحمان و بخشنده است و هم مهربان است باشه. من اولاً به نام خودم نباید کار بکنم. وقتی که به نام خودم کار بکنم خوب شیطان هزار وسوسه میکند. میگوید که باید این قسمتها به نفع خودت در آید. آن قسمتش چنین بشود چنان بشود اما اگر به نام پروردگاری باشد که آن رحمان و رحیم است آیا من کاری میتوانم بکنم غیر از رحمت و بخشندگی و عطا ؟
آیا می توانم به نام پروردگار بخشنده مهربان کار بد بکنم؟
حرف بد هم نمیتوانم بزنم. ناسزا هم نمیتوانم بگویم. نمی تونم بگم به نام خداوند بخشنده مهربان من این ناسزاها را نثار یکی میکنم.!!!!
در حالی که خداوند فرموده که شما هیچوقت ناسزایی بر زبان نیاورید حتی اگر نسبت به کافران باشد .
پس بیاییم زبانمان را اول درست بکنیم چون زبان خیلی مهم است. من بعد هر کلمه ای خواستیم بگوییم اول به خدا فکر کنیم.
مثلاً کلمه دوستت دارم. یعنی اینکه تو را دوست دارم، تو نازنینی، تو خاطرت پیش من عزیز است. اگر تو یک کاری بخواهی من برای تو انجام میدهم. بیخودی حرف زیادی نزنیم. ریاکاری و تظاهر هم نکنیم.
بسم الله یعنی این.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
هر کس که سرش را گذاشت آنجا میتواند عاشق شود.
سر یعنی من، یعنی فرعون.
اینکه میگویند سرت را بگذار روی زمین و سجده کن یعنی بگذار روی زمین و برندار. سجده سر سری نکن. الکی نگو سبحان ربی الاعلی ؟؟
سجده که می کنی سرت را برای همیشه پایین بگذار. درسته در ظاهر مجبوری سرت را بلند کنی چون چسبیده به گردنت. اما در باطن سر را دیگر بر ندارید. سرتان همیشه در پیشگاه اهدیت، در پیشگاه پروردگارتان روی زمین باشد.
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
گر تو بگویی ام که نی ،
نی شکنم شکر برم
ممکن است ناز بکند. بگوید من قبول نمیکنم سرت را . بگوید چون سر آنقدر زیاد است ما نیازی نداریم. آن استغنای خداست. ان الله غنی عن العالمین. آن در واقع ناز خداوند است. ناز میکند. ناز برای چه میکند؟ ناز میکند تا ببیند شخص چقدر خریدار است. ناز که میکنند یکسری که مدعی هستند میگذارند و میروند. آمده بودند خانه بایزید یا جنید در زدند گفت که هستید شما ؟ گفتند ما از دوستان و یاران شما هستیم از آن بیرون شروع کرد به سنگ انداختن اینها شروع کردند به ناسزا گفتن آقا چرا اینگونه میکنی عجب مردی هستید. در را باز کرد گفت این دورغگویان شما اگر از دوستان من بودید به یک ریزه سنگی از میدان در نمیرفتید . پس اگر گفتند که نه!!!
یک سنگ انداختند سر راهتان. گفتند نی!!!
آن نی را بشکنید از داخل آن شکر در بیاورید .
شکر قبول آن ناز است.
به مجنون گفتند که شما چه کلمه ای را از همه بیشتر دوست دارید؟ گفت من از کلمه لا بیشتر خوشم میآید.
گفتند که کلمه لا چیز قشنگی نیست. گفت من خوشم میآید.
گفتند آخر برای چه؟ گفت برای اولین باری که به لیلی اظهار عشق کردم گفت "لا" ولی منظورش بله بود این است که این "لا" را خیلی دوست دارم. حالا اگر به ظاهر بهت میگه "نی" میگه "لا" یعنی بله .
بنابراین
گر تو بگویی ام که نی
نی شکنم شکر برم
گر شکنی دل مرا
دل بدهم به دل شکن
ور ز سرم کله بری
من ز میان کمر برم
تمام اینها درس است. میگه اگر این کلاه مرا برداری، این کلاه یعنی منیت ما. این کلاه را گذاشتند که بزرگتر بشوند. در قدیم اشراف و اعیان کلاهها رابزرگتر میگذاشتند تا یک خورده قد و هیکلشان بزرگتر شود، هیبتشان بیشتر شود. آن کلاه را که بر میدارند کوچک میشوند. باید بگی که اگر کلاه مرا از سرم برداری من کمر بندگی و زنار بندگی میبندم و خدمت میکنم.
آمده ام که ره زنم
بر سر گنج شه زنم
بسم الله کلید گنج حکیم است. من آمده ام اینجا که جواهرات بدزدم.
آمده ام که زر برم
زر نبرم خبر برم
اگر زر نتوانستم که ببرم لااقل خبرش را میبرم. میروم میگویم اینجا طلا و جواهرات است. مردم را خبر میکنم که این قرآن پر از جواهرات است. میرم میگم که این سعدی پر از جواهرات است. اینها شاخههای آن کتاب آسمانی است. این مولانا پر از جواهرات است. فیه ما فیه را هر بار که من میخوانم اشک مرا در میآورد. فکر میکنم ما کجائیم و ملامت گر بیکار کجاست. گاهی فکر میکنم آیا در دنیا کسی بوده که به این لطافت صحبت کرده باشد. به این عمق به این بینش رسیده باشد که مولانا رسیده و به این سادگی و قشنگی با آدم حرف بزند. چقدر زیباست این فیه ما فیه. این را بگذارید بالای سرتان. گنج است. هر شب یکی از اینها را زیب سینه عشق بکنید. فیه ما فیه یعنی در آن است هر آنچه که در آن است. یعنی تا نخوانی ندانی. تا نخوری ندانی.
من میخواهم شما را از جواهراتی که دارید و مال همه شما هست با خبر کنم یک وقتی به بعضی از دانشجویان گفتم که شما بیایید پیش من. اگر گفتم مگر ارث پدرتان را میخواهید. بگویید بله ارث پدرم را میخواهم از تو. برای اینکه ارث پدرم و نیاکان من و بزرگان ما پیش شماست. بیایید به من بگید که ما خبر شدیم که ارث پدرمان اینجاست. بیایید ارث پدرتان را بگیرید. من هیچ دریغی ندارم که وقتم را نثار شما کنم چون مال شماست.
آمده ام چو عقل و جان
از همه دیدهها نهان
تا پی عقل و دیدگان
مشعله نظر برم
در این تاریکی این عالم من آمده ام چراغ بیاورم. چون چشم آدمها در این تاریکی نمیبیند. صم بکم عمی فهم لا یعقلون ؟؟؟ در قر آن هست که اینها دارند نگاه میکنند ولی نمیبینند. خیلی از آدمها فقط نگاه میکنند به عالم. نگاه میکنند به درخت، به آدم، ولی نمیبینند. اگر میدیدند هزار لطیفه برای آنها باز میشد. هر آدمی که پیش شما نشسته یک آیت الهی است. نگاه بکنید به همدیگر. اولاً به خودتان نگاه کنید بروید جلوی آئینه بایستید به خودتان نگاه کنید. حظ ببرید یکی میگفت این اعتقاد و ایمان و یقین را از کجا به دست آورده اید؟ گفتم از قیافه شما. شما خودتان را در آئینه نگاه بکنید. ببینید که چطور شده که از وسط خاک یک همچنین موجود بدیع و شگفت انگیزی آمده بیرون. چراغ بگذارید جلوی چشمتان هم خودتان را ببینید هم اینکه دیگران را ببینید.
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم
هر کجا رویتان را میکنید آنجا چهره خداست.
اگر نمیبینی پس کوری!! بروید چشم پیدا کنید.
این چه چشمی است که نگاه میکند به درخت و او را میبیند.
به دریا بنگرم دریاتو بینم
به صحرا بنگرم صحراتو بینم
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر برم
در هوس خیال او
همچو خیال گشته ام
از سر رشک نام او
نام رخ قمر برم
شما که دنبال کسی هستید که حرف های قشنگ میزنه، مهربانه، هنرمنده ولی پیدا نمیکنید و میگویید نیست. چرا خودتان کوشش نمیکنید که ده سال دیگر همان شخص باشید. اگر شما همت کنید و برای تعالی روحتان وقت صرف کنید. شب به شب خودتان را محاکمه کنید . چهل شبانه روز به خودتان نگاه بکنید. فطرت خودتان را بشناسید. کارهای خودتان را نگاه بکنید بگویید این کارت خوب است این کارت خوب نیست. آن کارت که خوب نیست نباید فردا تکرار کنی. امروز این حرفها را به مادرت زدی خوب نیست. برای بعضیها قیافه گرفتی این خوب نیست. وقت تلف کردی این خوب نیست. عمرت را که از سر راه نگرفته ای شب به شب از خودتان بپرسید من 16 ساعت بیدار بودم چه کار کردم؟ اصلاً روی کاغذ بنویسید. روز قیامت از بزرگترین و کوچکترین نعمتها میپرسند. عمر چیز کمی نیست. معلوم نیست چقدر عمر میکنیم. روز به روز حساب نکنید که تلف بشود. دقیقه به دقیقه حساب کنید. بلکه ثانیه به ثانیه حساب کنید. اگر شما با خودتان نشستید هر شب و فکر کردید که خوب تو این کارها را که کردی خوب نبود، این قیافهها هم خوب نبود که گرفتی، این طرز راه رفتنت هم خوب نیست. بروید جلوی آئینه بایستید ببینید چگونه راه میروید ازکسی بپرسید که ببین من خوب راه میروم؟ راه رفتنتان را درست بکنید. از ادب هر چیزی را به دست آورید. ادب نشستن، راه رفتن، ادب حرف زدن با مادر با غریبه با دوست با آشنا با تلفن مزاحم همه اینها ادب دارد. هر کس عصبانی بشود از یک تلفن مزاحم باز هنوزکامل نیست. بیشتر مردم به خاطر بدی دیگران عصبانی میشوند. هر وقت شما کار بد کردید ناراحت شوید. ناراحتی این است که دیگر آن کار را نکنید اگر کسی چهل روز مراقبت بکند، عهد بکند من میخواهم خودم را خوب نگاه کنم و بپسندم. اینجا خود پسندی خوب است. بگوید من میخواهم آنطوری که خدا میپسندد خودم را بپسندم. آن وقت بعد از چهل روز یواش یواش احساس میکند که بهتر شدم. چهل روز نشد، هنوز نقصان دارد یک چله دیگر. نظامی گفته که من پنجاه چله نشسته ام بعد از پنجاه چله که تا چهل سالگی گرفتم پنجاه چله نشسته بود.
بس که سرم بر سر زانو نشست
تا سر این رشته بیآمد به دست
نه اینکه برود کنج غاری بنشیند. شب به شب خودتان را محاکمه کنید. ببین آیا هیچ عملی کرده ای که دل کسی شاد بشود؟ آیا یک کاری کردی که به نفسه خالص برای خدا بوده باشد؟ یعنی نفع شخصی نداشته باشد. فقط به خاطر خدا. برای ثواب هم نه!! فقط به خاطر دل آن آدم همه ما کار بد میکنیم. نمیفهمیم، اشتباه میکنیم. اما میشه تو این چهل روز خوب بود .
هر زور از خودتان بپرسید که چه فهمیدی؟ علمت چیست؟ سوادت چیست؟ اطلاعات تازه ات چیست؟ آیا رفتی دنبال یک عالمی؟ رفتی دنبال یک کتاب خوبی؟ اینها را بپرسید ازخودتان.
کتاب خوبی هم تهیه بکنید کتاب معمولی متوسط فایده ای ندارد!!!
کتابهای متوسط برای آدمهای متوسط، برای زندگی متوسط، برای زندگی روزمره، هیچ به درد نمیخورد. 99 درصد کتابهایی که چاپ میشود یک پول سیاه نمیارزد.
از خودتان سؤال بپرسید لباسم چطوری باشد؟ راه رفتنم چطوری باشد؟ زیبایی را خارج نکنید. چون خداوند جمیل است. گفتند که یک کسی میگفت خدایا یه نظری به ما بکن. گفتند با کدام قیافه؟ گفتش که یک نظری به ما کند تا قیافه پیدا کنم. یعنی بالاخره یک نظری به ما بکند. شما اگر که خودتان را آراسته کنید. صاحب جمال کنید. حتما بهتون نظر میکند.
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
شما منتظر داماد نشوید. شما جمال خودتان، کمال خودتان، ظاهرتان و باطنتان را آراسته کنید به همه آنچیزهایی که میدانید خوب است.
مثل آدمیزاد بنشینید. آدم نباید طوری بنشیند که مثل فرعون باشد. حتی المقدور ادب اقتضاء میکند که آدم طوری بنشیند که تواضع را نشان بدهد. یک خورده جمع و جور تر مینشیند. کوچکتر مینشنید. دستش را دراز نمیکند. فقط در یک حالت است که آدم هی بزرگ میشود. آن کی است؟ هنگامی که شاد است. شادی موجب اتساع است. شادی از جنس وجود است. وجودش گسترده میشود. هی شاد میشود. اگر هم دست و پا تکان میدهد و میرقصد برای اینکه از وجودش دارد سر میزند. از شادی در پوست نمیگنجد. میخواهد بپرد بیرون. چون آنقدر بزرگ شده. شادی آدم را بزرگ میکند. البته شادی حقیقی. نه هر شادی. شادیهای تقلبی فایده نداره چون بعدش غم است. اگر بعد از شادی دیدی که دوباره غمگین شدی بدون اون شادی حقیقی نبوده.
یکی از کارهای دیگری که حتما باید انجام بدید اینه که برای سه تا زبان برنامه ریزی کنید. یکی اینکه زبان را از صاحبان، از زبانهای فاخر، از زبان سعدی، مولانا، از بزرگان عالم زبان را یاد بگیرید. از نظامی یاد بگیرید. آنها زبانشان خیلی فرهیخته است الان فارسی، زبان یاجوج و ماجوج شده است.
یک چیزهایی در این روزنامهها مینویسند که من که سی سال ادبیات خواندم متوجه نمیشوم. یک لغتهایی جعل میکنند. در صورتی که ما لغت ساده داریم و خیلی ساده میتوانیم حرف بزنیم. لازم نیست که کلمات سنگین به کار ببریم مگر در علوم که ضرورت دارد. از زبان بزرگان یاد بگیرید. مصاحبت آنها هم زبان را خوب میکند، هم اخلاق خوب میشود. شما از فردا مثلا آزمایش کنید که من اصلاً این کلمات را به کار نمیبرم به همان اندازه خوب میشوید. اگر کلمه ای خوب نیست بگویید که من اصلاً این را به کار نمیبرم. کلماتی که انسان خوش ندارد بشنود آن کلمات را به کار نمیبرم. ببینید چقدر خلقتان بهتر میشود. شادی تان بیشتر میشود. زبان خیلی مهم است. آنهایی که زبانشان لا ابالی است راه رفتنشان نیز لا ابالی است. لک لک میکند پاشنه کفشش را میکشد سر زبانش هم نصفش را تلفظ میکند نصفش را تلفظ نمیکند. زبان زیبا و دوست داشتنی باید داشته باشید. قشنگ حرف بزنید. کلمات را درست ادا بکنید. سعی کنید زیبا صحبت کنید. زبان فارسی را خوب یاد بگیرد. دوم زبان عربی را به اندازه ای که بفهمید و با فرهنگ اسلامی آشنا بشوید. با قرآن آشنا بشوید. یک سال اگر عربی بخوانید به گنج میرسید. واقعاً به گنج میرسید. حیف است که آدم عربی نداند آدم حظ میکند که زبان عربی یاد بگیرد. من یکی از منابع لذتم هر وقت کسر بیاورم که غر غر بکنم که لذت نبردی با خودت، قرآن را باز میکنم و میگویم حالا هر چه دلت میخواهد لذت ببر. انسان حظ میکند از این ترکیبات و از این موسیقی و از این زیبایی که در ظاهرش و در باطنش هست. سوم ربان انگلیسی. زیاد مشکل نیست فکر نکنید حالا سه تا زبان یاد گرفتن خیلی مشکله. بعضیها 15 زبان بلد اند. من خودم شرمنده ام وقتی میروم خارج، بعضی از دوستان هستند که در کنفرانس آلمانی صحبت میکرد، با یکی ترکی صحبت میکرد، با یکی دیگر فرانسوی صحبت میکرد، با آن یکی انگلیسی صحبت میکند. سخنرانی را به فرانسه ارائه میدهد آدم مبهوت میشود. آقای پریگراهام از دوستان ما آنقدر زبان میداند که آدم حیرت میکند.
یک دوستی داریم در لندن هر شعری از مثنوی خواندم بقیهاش را بلد بود. هر شعری را از گلشن راز شبستری خواندم دنباله اش را میخواند. پس شما هم همت کنید. شما هم مبهوت کنید آنها را. ما باید سرآمد بشویم در دنیا. هر ایرانی که رفته خارج در ان مدرسه ای که رفته اگر نفر اول نشده دوم شده.
بهترین ارتوپد انگلیس در تمام انگلیس یکی از دوستان ما است. بهترین متخصص کامپیوتر یک ایرانی است در آمریکا.
شما وقتتان را بیهوده تلف نکنید و زبان انگلیسی و زبان عربی و زبان فارسی را یاد بگیرد آن هم خوب خوب خوب. دائماً کتاب دستتان باشد. من خودم بیست سال از خانه بیرون نیامده ام مگر اینکه یک کتاب دستم بوده. هنوز هم در جیبهایم کتاب میگذارم هیچ وقت بدون کتاب نباید بیرون رفت. مثلاً در ترافیک یا جایی که احساس میکنید وقتتان دارد به بطالت میگذرد کتاب بخوانید. هر شب چهار و پنج شعر هم انتخاب بکنید و یاد بگیرید. سر سال میشود 2000 بیت شعر. سر ده سال میشود 20000 بیت شعر. بیست هزار بیت شعر یعنی ادبیات، یعنی اخلاق، یعنی قرآن، یعنی دین، هزار چیز یاد میگیرید. این سعدی را بخوانید. ببینید چه خبر است.
من کارهایی که به شما میگویم خودم نیز انجام میدهم. هنوز چله مینشینم و با خودم میگویم این کارت خوب نبود. بالاخره آدم خلاص نمیشود اما هی کمتر میشود هی بهتر میشود. هر وقت دیدید که شاد و خرم شدید. بدانید خوب شده اید ولی اگر دیدید غصه دارید، بدانید هنوز خوب نشده اید. چون غصه یعنی گناه، یعنی بدی، یعنی اشتباه